شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

کوهنورد

می خوام واستون از یه کوهنورد بگم.

 

کوهنورد قصه ما مثل همیشه تنهایی عازم کوه شد.

کوه بلند و پر برف بود و کوهنورد جوان و پر نیرو.

با تمام نیرو به سمت قله حرکت کرد.

هوا کم کم داشت تاریک می شد.

کوهنورد باید قبل از تاریکی به قله می رسید.

و بالاخره ...

 

 

ولی نه. کمی پایین تر از قله

پاش سر خورد و پایین افتاد.

کوه چندین بار دور سرش چرخید و از حال رفت.

وقتی چشماش باز شد. هوا تاریک شده بود و جایی را نمی دید.

فقط یه طناب که به کمرش بسته بود و ازش آویزون بود.

هیچ کس نبود که کمکش کنه.

با تمام توان فریاد کشید.

خدایا کمکم کن.

 

صدایی آرام به گوشش رسید.

آیا از من کمک خواستی؟

کمک. خدایا کمکم کن.

پس اگر به من ایمان داری، طناب را پاره کن.

کوهنورد لحظه درنگ کرد.

 

و سپس طناب را محکم تر از قبل چسبید.

و ...

 

روزها بعد

کوهنوردی دیگر

مردی را یخ زده و آویزان از طناب دید که

تنها چند قدم با زمین فاصله داشت.

شما چقدر طناب زندگی را محکم چسبیده اید؟

نظرات 3 + ارسال نظر
مسعود سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:03 http://www.demokra30.blogfa.com

سلام حسین جون
مشکل این مردم اینه که میان میبینن ولی زورشون میاد نظر بدن
خودتو ناراحت نکن
ببین رفیق من تو رو لینک کردم
تو هم اگه دوست داری منو لینک کن

مسعود پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 15:56 http://www.demokra30.blogfa.com

سلام
من یاور لینکت رو استاد کردم
شما هم رفیق به جای مبارکه شهر....
بذار وبلاگ بچه های مبارکه

[ بدون نام ] دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 13:46

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد