شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

داستان ارواح- قسمت چهاردهم- هدیه ای از دنیا

قسمت چهاردهم

هدیه ای از دنیا

پس از پیمودن مسیری بسیار طولانی، دوباره به دره خطرناک و لغزنده ای رسیدیم. از ترس اینکه مبادا این بار گناه از کمینگاهش بیرون آید و مرا پرت کند، بدنم به لرزه افتاد. ایستادم و به مشکلات بسیاری که بر سر راهم ظاهر می شد، فکر کردم. نیک برگشت و گفت: چرا ایستادی؟ حرکت کن. گفتم: می ترسم. گفت: چاره ای نیست باید رفت.

با نگرانی به سمت پایین حرکت کردم، اما هنوز چند قدمی از لب دره پایین نرفته بودیم که یک موجود بال دار نورانی از آنسوی دره ظاهر شد و در یک چشم برهم زدن، خود را به نیک رساند و پس از اینکه جویای حال من شد، نامه را به او داد و پس از خداحافظی با همان سرعت بازگشت. نیک پس از خواندن نامه، آنرا در پرونده اعمالم نهاد و لبخند زنان به طرفم آمد و گفت: مژده ای دارم. شگفت زده پرسیدم: چه شده؟

گفت خویشاوندان و دوستانت، برایت هدیه ای فرستاده اند، که هم اکنون توسط این فرشته الهی برایت آورده شده است و به همان اندازه از غم و اندوه تو کاسته خواهد شد. گفتم چطور؟

نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشاره می کرد، گفت: به خاطر این هدیه که عبارت است از خواندن قرآن و گرفتن مجالسی که در آن ذکر مصیبت حسین ابن علی (ع) خوانده شده و اشکهایی که بر ماتم آن عزیز ریخته اند، از این دره عبور نخواهیم کرد.

از شنیدن این خبر شادمان شدم و برای همه شان طلب مغفرت کردم.

آن اندک راه رفته را بازگشتیم و در مسیر آسانتر قدم نهادیم.

hediye

ادامه دارد ...

نظرات 6 + ارسال نظر
یاس جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 21:46 http://www.gheddis.blogsky.com

سلام
موفق باشی منتظر اپ بعدی هستم

رز سفید جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 22:43 http://www.ghoroobesiahpoosh.blogsky.com

سلاممممممم...خوبی...میدونی چند وقت من اینجا نیومدم.. هر چی تو منو شرمنده میکنی و میایی به وبم در عوض من....ببخش..خودت که میدونی چقدر آشفتم...فکر کنم این نوشته ها مال کتاب سیاحت غرب باشه..متمعا نیستما...فقط حدس زدم..اگه اشتباه بود ببخش...مواظب خودت باش..میبینمت...فعلا..در پناه حق...یا علی...

اشکمهرکوچولو شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:28 http://www.ashkmehr.blogsky.com

سلام٬ امیدوارم خوب باشین ٬ من پست های قبلیتون رو نخونده بودم ولی این دفعه رو دقیق خوندم ... احساس آرامش عجیبی بهم دست داد ٬ آخه منم تازه یکی از عزیزانم رو از دست دادم و وقتی این مطلب رو خوندم و به عمق آرامشی که اوم عزیز موقع دعا و قرآن خوندن من بهش دست می ده پی بردم منم احساس آرامش کردم ٬ ممنون که پیش من میاین و خوشحالم می کنین .
در پناه آسمان ... bye bye honey

marua شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:30 http://kindness.blogsky.com

سلام دوست گرامی
خداوند عشق را آفرید تامن وتو ، ره به ادراک حقیقت ببریم و آفریننده را بهتر دریابیم - سراغ حقیقت را درآسمان نیلگون درمعراج دل و روح جستجو میکنم.
باآرزوی توفیق روزافزون .

[ بدون نام ] دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 23:12

سلام
کاش خود امام رضا تو اون دنیا شفاعتمونو بکنه
من خودم خیلی هوای مشهد کردم

marua سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 13:27 http://kindness.blogsky.com

سلام وسلام وصدسلام به تومهربان
ازحضورگرمت دروبلاگم سپاسگزار وخوشحالم.
پنجره ای هست درآنجا، رو به دریاکه غروبش را به کران تابیکران انوار تو ، پر میکند وساحلی گرمترازعشق که جای پای ما، برآن حک می شودومن باورمیکنم که دریا همیشه مانوس ساحل است.
درپناه ایزدیکتارباشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد