شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

داستان ارواح- قسمت سی و هفتم- مراسم استقبال

قسمت سی و هفتم

مراسم استقبال

     وقتی نگاهم به محیط داخل وادی السلام افتاد، ناخودآگاه از حرکت باز ایستادم و ازدیدن آن همه منظره زیبا و باور نکردنی در حیرتی عمیق فرو رفتم.

     نمی دانم چه مدتی در آن حال بودم که احساس کردم کسی شانه ام را تکان می دهد، چشمانم را گشودم؛ صورت خندان نیک را دیدم. از اینکه دوباره او را کنار خود می دیدم ذوق زده شدم و او را در آغوش کشیدم. در همان حال نیک در گوشم گفت: برخی از مومنین به استقبالت آمده اند. چون به دقت نگریستم گروهی از مومنین را دیدم که با لبانی خندان کناری ایستاده اند. از آغوش نیک جدا شدم و آهسته آهسته به طرف آنها حرکت کردم. وقتی به آنها رسیدم همگی سلام کرده و خوش آمد گفتند. من هم سلام کردم و یکایک آنها را در آغوش گرفتم.

     بعد از آن، یکی از مومنین حال برادرش را پرسید. گفتم: هنوز در مزرعه دنیا مشغول کشت است (اشاره به حدیث دنیا مزرعه آخرت است). دیگری از فلان شخص سوال کرد، گفتم: او سال ها قبل از آمدن من به عالم برزخ، دنیا را وداع گفته بود. شخص سوال کننده سرش را به زیر افکند و گفت: خدا به فریادش برسد. با تعجب پرسیدم: مگر چطور شده است؟ گفت: آخر او هنوز به اینجا نیامده است.

     فهمیدم که آن شخص در میان راه گرفتار شده و یا در وادی عذاب جا گرفته است.

     پس از آن مومنی جلو آمد و حال یکی از ستمگران بزرگ دنیا را جویا شد. در جواب گفتم: متاسفانه تا قبل از آمدن من هنوز هم زنده بود و همچنان به ستمگری خود ادامه می داد. آن مومن خطاب به من گفت: تاسف نخور، چرا که خدا از روی خیرخواهی به کافران و ظالمان طول عمر نمی دهد، بلکه با این کار زمینه را برای گناه بیشتر آماده می کند تا بعد از مرگ عذاب دردناک را نصیبشان کند. (سوره آل عمران/ آیه 178)

     مراسم استقبال تمام شد و این در حالی بود که من با آنها انس گرفته بودم و نمی خواستم آنها از پیش من بروند. نیک که به میل درونی من پی برده بود، گفت: نگران نباش، باز هم آنها و حتی سایر مومنین را ملاقات خواهی کرد، چرا که در اینجا مومنین هر از گاهی با هم ملاقات می کنند که مدت و فاصله این ملاقات بستگی به درجه و مقام ملاقات کننده و ملاقات شونده دارد. آنگاه دستم را به طرف خود کشید و گفت: حرکت کن، جایگاهت را برایت آماده کرده ام.

     همانطور که می آمدیم گروهی از اهالی وادی السلام وا می دیدم که به ملاقات هم آمده و دور هم حلقه زده و با خنده و شادی مشغول صحبت بودند. (کافی/ ج3 ص243 - بحارالانوار/ ج6 ب8)

ادامه دارد ...

نظرات 1 + ارسال نظر
marua شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:56 http://kindness.blogsky.com

سلام گرامی

باری به زندگی گفتم : خوش دارم ای کاش مرگ را زبان آور ببینم. زندگی صدایش را کمی بالا برد وبه من گفت : اینک سخنش را میشنوی /س اگرجزآن نبینی که نورروشنی میسازد وجزآن نشنوی که ازاصوات برمی آید ، درحقیقت چیزی نمی بینی ونمی شنوی ./ همیشه پایدارباشید/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد