شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

داستان ارواح- قسمت چهلم- هدایای زندگان

قسمت چهلم

هدایای زندگان

     مدت ها بود که به زندگی باصفا و شادی بخش خود در وادی السلام ادامه می دادم و هرازگاهی از هدایای بازمانگان و مومنین و دوستانم بهرمند می شدم.

     هدایای آنها که همان دعا و استغفارشان بود مرا همچون غریقی که نجات یافته باشد خوشحال می نمود. (محجة البیضاء/ ج8)

     خیری که از باقیات صالحاتم حاصل می شد مرتب به من می رسید و مرا بیش از پیش شاد می نمود. (سوره مریم/ آیه76)

     هر کسی به مزارم حاضر می شد با او انس می گرفتم و از حضورش خوشحال می شدم. (محجة البیضاء/ ج8) حتی یک فاتحه آنها برای من از تمام دنیا خوشحال کننده تر بود ولی می دانم که زندگان این حقیقت را درک نمی کنند.

ادامه دارد ...

نظرات 2 + ارسال نظر
حسام چهارشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 22:13 http://hessamm.blogsky.com/

چه وبلاگ وحشتناکی داری!!!

ممنون
خیلی خوشحال شدم. شدید.

یاس شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 19:06 http://gheddis.blogsky.com

سلام
خیلی وقته مطالبت رو دنبال نکردم چون واقعا سرم شلوغ بود
الان که اومدم می بینم که بالاخره روح ما رسیده به وادی اسلام
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد