شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

از سخنان حضرت محمّد(ص)

چند سخن از کلام آن سرور عالم :

 

1.      بهترین چیزى که به مردم داده شد؛ زبانى است شکرگزار، تنى است صابر و شکیبا و دلى است ذکر کننده و به یاد خدا.

 

2.   حقا که شما هرگز نمى توانید به مردمان به مال خود برسید و آنها را راضى کنید، پس سعى کنید به اخلاق خوش خود به آنها برسید و از آنها دلجویى نمایید.

 

3.      بدترین مردم آن کس است که عذرى را نپذیرد و لغزشى را نبخشاید.

 

4.      آموزنده دانش به نااهلش مانند آویزنده گوهر و مروارید است بر گردن خوکان .

 

5.      بالاترین و بهترین دو چیزى که در یک نفر فراهم مى آید حلم است و علم .

 

6.      امید مایه رحمت امت من است، اگر نور امید در دلها نبود هیچ مادرى فرزند خود را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کاشت .

 

7.   کسى که به بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون کسى است که مى خواهد به نیازمندانى کمک کند و هنگامى که مى خواهد تحفه را تقسیم کند نخست باید به دخترش و سپس آن را به پسرش بدهد.

 

8.   آیا شما را با خبر نسازم به کارى که اگر انجام دهید شیطان به اندازه فاصله مغرب از مشرق از شما دور مى شود؟ گفتند چرا. فرمود: روزه، شیطان را روسیاه مى کند و صدقه کمر او را مى شکند و دوستى فقط به خاطر خدا و مداومت بر عمل صالح، ریشه او را قطع مى کند. استغفار و توبه رگ گردن شیطان را قطع مى سازد.

 

9.      براى هر چیزى زکات است و زکات جسم روزه است .

زوجات رسول اکرم(ص) یا زنان پیامبر

پیامبر اکرم(ص) در طول عمر نه زن داشته است و این امر زاییده اوضاع و احوال جامعه آن روز و موقعیت شخصى آن حضرت بوده است. پیش از اسلام تعدد زوجات به نحو گسترده و نامحدودى در میان اقوام مختلف رواج داشته است. بعدها اسلام تا چهار زن را اجازه داد، آن هم به شرط برقرارى عدالت بین آنان .

مى دانیم که پیامبر(ص) تا 25 سالگى زن نگرفت و در 25 سالگى با خدیجه که 15 سال از پیامبر(ص) بزرگتر بود، ازدواج کرد و در حدود 25 سال تنها با خدیجه بود. پس از فوت خدیجه(ع) با زن بیوه دیگرى به نام سوده ازدواج کرد. سپس با عایشه ازدواج فرمود. زنان دیگرى که پیغمبر گرفت، بغیر از سوده، همه بعد از عایشه بودند و همه اینها بیوه زن و بزرگسال بودند. پیامبر حق و عدالت و نوبت را درباره آنها کاملا رعایت مى فرمود و با همه به مهربانى رفتار مى کرد.

زنانى که پیغمبر اکرم(ص) مى گرفت یا از بیوه زنانى بودند بى سرپرست که شوهرشان در جنگ شهید شده بودند، یا از اسیران جنگى بودند که در خانه پیغمبر با نهایت احترام زندگى مى کردند. ازدواج هاى پیغمبر عموما و بخصوص در ده سال آخر عمر جنبه اجتماعى و تحبیب قلوب داشته است و خویشاوندى با قبیله ها براى پیوند داشتن با کسانى که مسلمان شدن آنها موجب تقویت اسلام و مسلمین بوده است. بر خلاف آنچه برخى از دشمنان اسلام یا مستشرقین خارجى گفته اند، به هیچ وجه نظر پیامبر(ص) مسائل جنسى و لذت جویى نبوده است - بخصوص که پیامبر اکرم(ص) بنا بر آنچه در قرآن آمده است، یک ثلث و گاهى دو ثلت از شب را به عبادت و تلاوت قرآن مى گذراند - و روزها نیز در مسائل اجتماعى و جنگها اشتغالات فراوان داشته است، و این ازدواجها در سن جوانى نبوده است .

قرآن و عترت

حدیثى از پیامبر گرانقدر اسلام(ص) نقل شده است بدین صورت:

« انى تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا: کتاب اللّه و عترتى اهل بیتى »

یعنى : من در میان شما دو چیز گرانبها مى گذارم تا از آن دو پیروى نمایید هرگز گمراه نمى شوید این دو چیز گرانبها عبارتند از: کتاب خدا (قرآن) و عترتم، اهل بیت من.

 

قرآن 

قرآن شامل آیاتى است که در مدت 23 سال بتدریج بر حضرت محمّد(ص) نازل شده است. قرآن شامل 114 سوره کوتاه و بلند و نزدیک 6400 آیه است. همه سوره هاى قرآن با «بسم اللّه الرحمن الرحیم» آغاز مى شود جز سوره (برائة) یا (توبه) تنظیم آیات قرآن بر مبنایى است که شخص پیامبر اکرم(ص) دستور فرموده است .

سوره هایى که در مکه نازل شده (مکى) و آنها که در مدینه نازل شده است (مدنى) نامیده مى شود. هر سوره، نامى دارد که آن نام در متن سوره آمده است مانند: نحل، بقره، علق و... به محض این که سوره یا یک آیه یا چند آیه بر پیغمبر(ص) نازل مى شد افراد مورد اعتمادى که به آنها (نویسندگان وحى) مى گفتند، آیات را مى نوشتند. معروفترین آنها عبارتند از: على بن ابیطالب(ع)؛ عبداللّه بن مسعود؛ زید بن ثابت؛ معاذ بن جبل؛ ابى بن کعب و... امتیاز قرآن بر دیگر کتابهاى آسمانى اینست که در قرآن کوچکترین تحریف و تغییرى وارد نشده است .

قرآن معجزه باقیه و همیشگى پیامبر اکرم(ص) است. در چند جاى قرآن بصراحت آمده است که اگر در قرآن شک و تردید دارید چند سوره، حتى یک سوره کوچک که سه آیه است؛ مانند آن را بیاورند که هرگز دشمنان اسلام به چنین کارى توفیق نیافته و نخواهند یافت .

قرآن فقط از جهت لفظ و فصاحت و شیوایى معجزه نیست؛ بلکه از جهت معنى و دارا بودن احکام و نظامات استوار و قوانین ابدى نیز معجزه است - هر چه علم بشر پیشرفت کند و پرده از اسرار جهان بر گرفته شود، رمز جاودانى اسلام و قرآن روشنتر خواهد شد - قرآن تاکنون به بیش از صد زبان دنیا و به فارسى و انگلیسى و فرانسوى چندین بار ترجمه شده است. در قرآن بیش از همه چیز به پرستش خداى واحد و صفات جلال و جمال خداوند و عظمت دستگاه آفرینش و سیر در آفاق و عوالم طبیعى و مطالعه در احوال گذشتگان و قوانین و احکام عبادى، اجتماعى و قضائى و روز رستاخیز و سرگذشت انبیاء بزرگ الهى و پند گرفتن از زندگانى اقوام گذشته توجه داده شده است .

براى اینکه بتوانیم به لطف ظاهر و باطن عمیق قرآن پى ببریم باید - در درجه اول - با زبان فصیح و بلیغ قرآن آشنا شویم .

قرآن راهنمایى است راستگو، پایدار و خیرخواه.

 

عترت یا اهل بیت

همان على(ع) و فرزندان پاک گوهرش و نیز فاطمه زهرا(ع) دختر بسیار عزیز و فداکار پیامبر اکرم(ص) است که از طرف پدر بزرگوار خود به «ام ابیها» یعنى مادر پدرش، ملقب گردید. على(ع) وصى و جانشین و امامى است که بارها پیامبر(ص) او را جانشین خود و در حکم هارون نسبت به موسى(ع) معرفى مى فرمود و فرزندانى که از صلب على(ع) و بطن پاک فاطمه زهرا(ع) به وجود آمدند و آخر آنها به حضرت مهدى موعود(ع) ختم مى شود همه معصوم و از رجس و گناه بدورند. اولاد دیگر از این شجره طیبه نیز بسیارند و در همه جا و همه وقت منشاء خیر و برکت و فضل و فضیلت بوده و هستند.

در صحنه غدیر خم

وقتى پیامبر اکرم(ص) و دهها هزار نفر در بازگشت به مدینه به محلى به نام غدیر خم رسیدند، امین وحى، جبرئیل بر پیامبر(ص) وارد شد و پیام الهى را بدین صورت به پیامبر(ص) ابلاغ کرد:

اى پیامبر، آنچه از سوى خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پیام الهى را به مردم نرسانى رسالت خود را تکمیل نکرده اى، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى کند.

مردم مى پرسیدند آن چه چیزى است که کامل کننده دین است و بى آن، دین حق کامل نیست ؟ آن آخرین اقدام پیامبر است براى تعیین خط وصایت و امامت. پیامبر(ص) باید - به امر خدا - تکلیف مردم را پس از خود معین کند.

در زیر آفتاب سوزان و در روى رملها و شنهاى داغ بیابان، ضمن خطبه بلندى، پیامبر حضرت على(ع) را به عنوان (ولى و جانشین) خود به مردم معرفى فرمود، و بویژه این جمله را - که محدثان شیعه و سنى همه نقل کرده اند - گفت :

« من کنت مولاه فعلى مولاه »

مردم در آن روز که هجدهم ماه ذیحجه بود، با حضرت على(ع) بیعت کردند.

دو ماه و چند روز بعد، در اواخر صفر سال یازدهم هجرى، پیغمبر اکرم(ص) در مدینه چشم از جهان فرو بست و در جوار مسجدى که خود ساخته بود مدفون شد.

این قبر منور، امروز زیارتگاه نزدیک به یک میلیارد مردم مسلمان جهان است .

حجة الوداع (آخرین سفر پیامبر(ص) به مکه)

چند ماه از عمر پربار پیامبر عالیقدر اسلام(ص) باقى نمانده بود. سال دهم هجرت بود. پیامبر(ص) اعلام فرمود: مردم براى انجام مراسم عظیم حج آماده شوند. بیش از صد هزار نفر گرد آمدند. پیامبر مکرم(ص) با پوشیدن دو پارچه سفید از مسجد شجره در نزدیک مدینه احرام بست و مسلمانان نیز همچنین .

صداى گوشنواز: «لبیک اللهم لبیک، لا شریک لک لبیک»، در فضا طنین انداز شد. هزاران نفر این نداى ملکوتى پیامبر را تکرار مى کردند. شکوه عظیمى بود: وحدت اسلامى، برابرى و برادرى تبلور یافت .

پیامبر مکرم(ص) براى اولین و آخرین بار مراسم و مناسک حج را به مسلمانان آموخت. این سفر بزرگ نمایشگر ثمرات بزرگ و تلاشهاى چند ساله پیغمبر اکرم(ص) بود که جان و مال و زندگى خود را خالصانه در راه تحقق آرمانهاى اسلامى و فرمانهاى الهى بذل کرد، و پیامهاى الهى را به مردم جهان رسانید. پیامبر(ص) در سرزمین عرفات - پس از نماز ظهر و عصر- هزاران نفر از مسلمانان پاک اعتقاد را، مخاطب ساخته چنین فرمود:

اى مردم! سخنان مرا بشنوید - شاید پس از این شما را در این نقطه ملاقات نکنم- اى مردم خونها و اموال شما بر یکدیگر تا روزى که خدا را ملاقات نمائید مانند امروز و این ماه، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها حرام است.

سپس مردم را به برابرى و برادرى فرا خواند و به رعایت حقوق بانوان سفارش کرد و از شکستن حدود الهى بیم داد و از ستمکارى و تجاوز به حقوق یکدیگر بر حذر داشت و به تقوى توصیه کرد.

درس مهر و محبت نسبت به اولاد.

برخى از اصحاب از گریه پیامبر(ص) برای فوت قرزندش تعجب مى کردند. امّا پیامبر(ص) در این جا مثل همه مراحل به مسلمانان درسى بزرگ آموخت :

 

مهر و مودت به اولاد از عالیترین و پاک ترین تجلیات روح انسانى است و نشانه سلامت و لطافت آن مى باشد. پیامبر عالیقدر(ص) پیوسته مى فرمود: «اکرموا اءولادکم» فرزندان خود را گرامى دارید و نسبت به آنها مهر بورزید. بارى یگانه فرزندى که از آن حضرت به یادگار ماند و رشته تابناک ولایت و امامت را - در صفحه روزگار- پایدار ساخت، دخت ارجمند آن سرور(ص) یعنى فاطمه زهرا(ع) زوجه وصى آن حضرت على(ع) بود.

فوت فرزند دلبند پیامبر(ص)

در سالهاى گذشته پیامبر اسلام با مرگ سه فرزند خود به نامهاى قاسم و طاهر و طیب و سه دختر به نامهاى زینب و رقیه و امّ کلثوم روبرو شد و در فراق آنها متاثر گردید.

امّا این بار کودک دلبندش ابراهیم که از ماریه بود، قلب حساس پیامبر مکرم(ص) را سخت آزرده کرد. پیامبر(ص) در حالى که ابراهیم را در آغوش‍ داشت و آن نوگل بوستان رسالت جان به جان آفرین تسلیم مى کرد این کلمات آتشین را فرمود:

ابراهیم عزیز! کارى از ما براى تو ساخته نیست، مقدر الهى نیز بر نمى گردد. چشم پدرت در مرگ تو گریان و دل او اندوهبار است، ولى هرگز سخنى را که موجب خشم خداوند باشد، بر زبان جارى نمى سازم ...

فتح مکه

در سال هشتم هجرت جریانى پیش آمد که پیمان شکنى قریش را ثابت مى‌نمود. بدین جهت پیامبر مکرم(ص) تصمیم گرفت مکه را فتح کند و آن را از ناپاکى بتها و بت پرستها پاک سازد. بنابراین با رعایت اصل غافلگیرى، بى آنکه لحظه فرمان حرکت و مسیر و مقصد حرکت براى کسى روشن باشد، پیامبر(ص) روز دهم ماه رمضان، فرمان حرکت صادر فرمود. ده هزار سرباز مسلمان به حرکت آغاز کرد.

شهر مکه بدون مقاومت تسلیم شد. پیامبر(ص) و مسلمانان وارد زادگاه پیامبر شدند. بتها درهم شکسته شد و اسلام به پیروزى بزرگى نائل آمد.

در این فتح، پیامبر(ص) که اختیار کامل داشت و مى توانست از دشمنان سرسخت دیرین خود انتقام بگیرد همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت کرد که هدف اسلام گسستن بندها اسارت و بندگى از دست و پاى افراد بشر است و فرا خواندن آنها به سوى (اللّه) و نیکى و پاکى و درستى. از این سال به بعد گروه گروه به اسلام روى آوردند و با احکام حیات بخش و انسان ساز آن آشنا شدند.

پس از فتح مکه غزوه حنین و غزوه طائف و غزوه تبوک و... اتفاق افتاد. در دو غزوه اول پیروزى با مسلمانان بود، امّا در غزوه تبوک، اگر چه پیامبر(ص) با دشمن روبرو نشد و نبردى نکرد، ولى یک سلسله بهره هاى معنوى و روانى - در این غزوه بسیار پرمشقت - عاید مسلمانان گردید. پیامبر(ص) با این سفر پر رنج، راه را براى فتح شام و روم هموار ساخت و شیوه جنگ با قدرتهاى بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت .

جنگ خیبر

خیبر یا بهتر بگوییم وادى خیبر هفت دژ بود در سرزمین حاصلخیزى در شمال مدینه به فاصله سى و دو فرسنگ که پناهگاه مهم یهودیان بود. یهودیان بیش از از پیش توطئه مى کردند و مزاحم مسلمانان بودند. پیامبر اسلام تصمیم گرفت این افراد مناطق را سر جاى خود بنشاند و شر آنها را دفع کند. بدین جهت دستور فرمود مسلمانان براى فتح خیبر عازم آن دیار شوند. پس از تلاش و مقاومت بسیار این سنگرها یکى پس از دیگرى فتح شد. پس از فتح دژهاى خیبر یهودیانى که در قریه (فدک) در 140 کیلومترى مدینه مى زیستند بدون جنگ و مقاومت تسلیم شدند و سرپرستى پیامبر(ص) را بر خود پذیرفتند. برابر قوانین اسلام جاهایى که بدون جنگ تسلیم مى شوند مخصوص پیامبر است. این قریه را رسول مکرم(ص) به دخترش فاطمه زهرا(ع) بخشید که ماجراى غصب آن تا زمان عبدالعزیز در تاریخ ثبت است و ما در زندگینامه فاطمه زهرا(ع) از آن سخن مى گوییم .

نامه هاى رسول مکرم(ص) به پادشاهان

مى دانیم که به موجب آیات قرآن دین اسلام دین جهانى و پیامبر خاتم(ص) آخرین سفیر الهى به جانب مردم است. بنابراین ماموریت، حضرت محمّد(ص) به سران معروف جهان مانند: خسروپرویز، پادشاه ایران، هرقل  امپراطور روم، مقوقس فرمانرواى مصر و... نامه نوشت و آنها را به دین اسلام دعوت کرد. این نامه ها را مامورانى با ایمان، فداکار و با تجربه براى فرمانروایان مى بردند. دراین نامه ها پیامبر(ص) آنها را به اسلام و کلمه حق و برادرى و برابرى دعوت مى کرد و در صورت نافرمانى آنها را از عذاب خداوند بیم مى داد. همین پیامها زمینه گسترش جهانى اسلام را فراهم آورد.

سال ششم هجرت - صلح حدیبیه

سال ششم هجرت - صلح حدیبیه 

پیامبر اکرم(ص) در پى رؤیاى شیرینى دید که، مسلمانان در مسجدالحرام مشغول انجام فریضه حج هستند به مسلمانان ابلاغ فرمود براى سفر عمره در ماه ذیقعده آماده شوند. همه آماده سفر شدند. قافله حرکت کرد. چون این سفر در ماه حرام انجام شد و مسلمانان جز شمشیرى که هر مسافر همراه خود مى برد چیزى با خود نداشتند و از سوى دیگر با مقاومت قریشروبرو شدند و بیم خونریزى بسیار بود، پیامبر(ص) با مکیان پیمانى برقرار کرد که به نام (پیمان حدیبیه) شهرت یافت. مطابق این صلحنامه پیامبر و مسلمانان از انجام عمره صرف نظر کردند. قرار شد سال دیگر عمل عمره را انجام دهند. این پیمان، روح مسالمت جویى مسلمانان را بر همگان ثابت کرد. زیرا قرار شد تا ده سال حالت جنگى بین دو طرف از بین برود و رفت و آمد در قلمرو دو طرف آزاد باشد. این صلح در حقیقت پیروزى اسلام بود، زیرا پیامبر(ص) از ناحیه دشمن داخلى خطرناکى آسوده خاطر شد و مجال یافت تا فرمانروایان کشورهاى دیگر را به اسلام دعوت فرماید.

جنگها یا غزوه هاى پیغمبر(ص)

دشمن کینه توز دیرین اسلام یعنى کفار مکه در صدد بودند بهر صورتى امکان دارد - جامعه نوپاى اسلامى را با شکست مواجه کنند- بدین جهت به جنگهایى دست زدند. پیامبر اکرم(ص) نیز براى دفاع دستور آمادگى مسلمانان را صادر فرمود. بنابراین در مدینه از آغاز گسترش اسلام جنگهایى اتفاق افتاده است که به اختصار از آنها یاد مى کنیم. این نکته را هم باید به یاد داشت: که جنگهایى که رسول اکرم(ص) شخصا در آن شرکت فرموده است (غزوه) و بقیه جنگهایى را که در زمان پیامبر(ص) واقع شده (سریه) مى نامند.

 

 

 

غزوه بدر 

در سال دوم هجرت جنگ بدر پیش آمد. در این جنگ نابرابر تعداد لشکر دشمن 950 نفر بود با آمادگى رزمى، امّا عده مسلمانان فقط 313 نفر بود. مسلمانان با نیروى ایمان و با فداکارى کامل جنگیدند و در مدتى کوتاه دشمنان خود را شکست دادند. کفار با 70 کشته و 70 اسیر و بر جاى گذاشتن غنائم جنگى بسیار فرار کردند و دشمن سرسخت اسلام ابوجهل نیز در این جنگ کشته شد. این پیروزى سر فصل پیروزیهاى دیگر شد.

  

تغییر قبله 

در همین سال از سوى خداوند متعال دستور آمد مسلمانان از سوى (بیت المقدس) به سوى (کعبه) نماز بگزارند. علت این امر آن بود که یهودیان نداشتن قبله دیگرى را براى اسلام دین کامل، نقص شمردند و به جهانى بودن اسلام باور نداشتند. مسجد ذوقبلتین (داراى دو قبله) یادگار آن واقعه مهم است .

 

 جنگ احد 

یک سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهیزاتى سه برابر جنگ بدر به قصدانتقام به سوى مدینه حرکت کردند. پیامبر(ص) با یاران مشورت کرد و در نتیجه قرارشد در کناره کوه احد صف آرایى کنند. در آغاز جنگ، مسلمانان - با عده کم ولى با نیروى ایمان زیاد- پیروز شدند، ولى به خاطر آنکه محافظان دره اى که در پشت بود، سنگر رابه طمع غنیمت هاى جنگى ترک کردند، شکستى بر لشکریان اسلام وارد شد و عده اى ازجمله حمزه عموى دلاور پیامبر(ص) کشته شدند ولى بر اثر فداکاریهاى على(ع) که زخم بسیار برداشته بود و دیگر دلاوران و شیوه تازه اى که پیامبر در جنگ احد به کاربست، دیگر بار مسلمانان گرد آمدند و به تعقیب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجام این جنگ به پیروزى انجامید.

  

غزوه خندق (یا احزاب)

جمعى از یهودیان از جمله قبیله (نبى نضیر) در مدینه بسر مى بردند. پیامبر(ص) در ابتداى کار یا آنان پیمان دوستى و همکارى بست ولى اینان همیشه با نفاق و دورویى در صدد بودند که ضربت خود را بر اسلام وارد کنند. پیامبر مکرم(ص) با همه راءفت و رحمت در برابر نفاق و توطئه، گذشت نمى فرمود و منافق را تنبیه مى کرد.

طایفه بنى نضیر وقتى در مدینه نقش هاى خود را نقش بر آب دیدند با مشرکان مکه و چند طایفه دیگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت، سپاه عظیمى که شامل ده هزار نفر مرد شمشیر زن بود به فرماندهى ابوسفیان به قصد ریشه کن کردن اسلام به مدینه حمله کردند. زمان آزمایش ‍ و فداکارى بود. مسلمانان با مشورت سلمان فارسى و پذیرش پیامبر مکرم(ص) خندقى در اطراف مدینه کندند. دشمن به مدینه آمد. یکباره با خندقى وسیع روبرو شد. یهودیان (بنى قریظه) مانند دیگر یهودیان بناى خیانت و نفاق گذاشتند. لحظه هاى سخت و بحرانى در پیش بود.

پیامبر مکرم(ص) با طرحهاى جالب جنگى صفوف دشمن را آشفته ساخت. عمرو بن عبدود، سردار کم نظیر مکه در جنگ تن به تن با على(ع) کشته شد. با ضربتى که از عبادت جن و انس بیشتر ارزش داشت ضربتى کارى و مؤ ثر. دشمن به وحشت افتاد. بدبینى بین مهاجمان و یهودیان، کمى آذوقه، تند بادهاى شدید شبانه، خستگى زیاد، همه و همه باعث شد که پیروزى نصیب لشکر اسلام گردد و لشکریان کفر به سوى مکه فرار کنند.

 

نخستین گام

وقتى پیامبر اکرم(ص) آن همه استقبال و شادى و شادمانى را از مردم مدینه دید، اولین کارى که کرد این بود که، طرح ساختن مسجدى را براى مسلمانان پى افکند. مسجد تنها محلى براى خواندن نماز نبود. در مسجد تمام کارهاى قضائى و اجتماعى مربوط به مسلمانان انجام مى شد.

مسجد مرکز تعلیم و تربیت و اجتماعات اسلامى از هر قبیل بود. شعرا اشعار خود را در مسجد مى خواندند. مسلمانان در کنار هم و پیامبر اکرم(ص) در کنار آنها با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند. پیامبر اکرم(ص) خود سنگ بر دوش مى کشید و مانند کارگر ساده اى کار مى کرد. این مسجد همان است که اکنون با عظمت برجاست و بعد از مسجدالحرام، دومین مسجد جهان است .

پیامبر بین دو قبیله (اوس) و (خزرج) که سالها جنگ بود، صلح و آشتى برقرار کرد. بین مهاجران مکه و مردم مدینه که مهاجران را در خانه هاى خود پذیرفته بودند یعنى (انصار) پیمان برادرى برقرار کرد. پیامبر، توحید اسلامى و پیوند اعتقادى و برادرى را جایگزین روابط قبیلگى کرد. با منشورى که صادر فرمود در حقیقت (قانون اساسى) جامعه اسلامى را در مدینه تدوین کرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود برابر اعلام فرمود. طوایف یهود را که در داخل و خارج مدینه بسر مى بردند امان داد.

به طور خلاصه، پیامبر از مردمى کینه توز، بى خبر از قانون و نظام اجتماعى و گمراه، جامعه اى متحد، برادر، بلند نظر و فداکار بوجود آورد. به تدریج از سال دوم در برابر حملات دشمنان اسلام، اقدامات رزمى و دفاعى صورت گرفت .

اهمیت هجرت

ورود پیامبر و مسلمانان به مدینه، فصل تازه اى در زندگى پیغمبر اکرم(ص) و اسلام گشود. مانند کسى که از یک محیط آلوده و خفقان آور به هواى آزاد و سالم پناه برد. بى جهت نیست که هجرت در راه خدا و براى گسترش دین خدا برابر با جهاد است و این همه عظمت دارد.

هجرت، یعنى دست از همه علاقه هاى قبلى کشیدن و پا بر روى عادات و آداب کهنه نهادن وبه سوى زندگى نوین رفتن. رفتن شخصى ازجهل به سوى نور و دانایى، هجرت است. رفتن از ناپاکى به سوى پاکى هجرت است. هجرت پیامبر(ص) و مسلمانان از مکه (محیط اختناق و آلودگى و کینه) به سوى مدینه (شهر صفا و نصرت و برادرى) و به سوى پى ریزى زندگى اجتماعى اسلامى، نخستین گام بلند در پیروزى و گسترش اسلام و جهانى شدن آن بود. نظر به اهمیت هجرت بود که بعدها در زمان خلیفه دوم به پیشنهاد على(ع) اینسال مبداء تاریخ اسلام یعنى (هجرى) شد.

ورود به مدینه

رسول اکرم(ص) و همراهان روز دوشنبه 12 ماه ربیع الاول به (قبا) در دو فرسخى مدینه رسیدند. پیامبر(ص) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا على(ع) و همراهان برسند. مسجد قبا در این محل یادگار آن روز بزرگ است .

على(ع) پس از هجرت محمّد(ص) مامور بود امانتهاى مردم را به آنها برگرداند، و زنان هاشمى از آن جمله: فاطمه دختر پیامبر(ص) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانى که تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرد. على(ع) با همراهان به راه افتاد. راهى پر خطر و سخت .

على(ع) با پاهاى خون آلود و ورم کرده پس از سه روز به پیامبر اکرم(ص) پیوست و مورد لطف خاص نبى اکرم(ص) قرار گرفت. مردم مدینه با غریو و هلهله شادى - پس از سه سال انتظار- از پیامبر خود استقبال کردند.

هجرت به مدینه

مسلمانان با اجازه پیامبر مکرم (ص) به مدینه رفتند و در مکه جز پیامبر و على (ع) و چند تن که یا بیمار بودند و یا در زندان مشرکان بودند کسى باقى نماند.

وقتى بت پرستان از هجرت پیامبر (ص) با خبر شدند، در پى نشست ها و مشورتها قرار گذاشتند چهل نفر از قبیله را تعیین کنند، تا شب هجرت به خانه پیامبر بریزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وى در بین تمام قبایل پخش گردد و بنى هاشم نتوانند انتقام بگیرند، و در نتیجه خون آن حضرت پایمال شود.

امّا فرشته وحى رسول مکرم (ص) را از نقشه شوم آنها با خبر کرد.

آن شب که آدمکشان قریش مى خواستند این خیال شوم و نقشه پلید را عملى کنند، على بن ابیطالب (ع) بجاى پیغمبر خوابید، و آن حضرت مخفیانه از خانه بیرون رفت. ابتدا به غار ثور در جنوب مکه پناه برد و از آنجا به همراه ابوبکر به سوى یثرب یا مدینه النبى که بعدها به (مدینه) شهرت یافت، هجرت فرمود.

معراج و سفر به طائف

پیش از هجرت به مدینه که در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگى پیامبر مکرم (ص) پیش آمد که به ذکر مختصرى از آن مى پردازیم :

در سال دهم بعثت (معراج) پیغمبر اکرم (ص) اتفاق افتاد و آن سفرى بود که به امر خداوند متعال و به همراه امین وحى (جبرئیل) و بر مرکب فضا پیمایى به نام (براق) انجام شد. پیامبر (ص) این سفر با شکوه را از خانه امّ هانى خواهر امیرالمؤ منین على (ع) آغاز کرد و با همان مرکب به سوى بیت المقدس یا مسجدالاقصى روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیاء (ع)  دیدن فرمود. سپس سفر آسمانى خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانى و بهشت و دوزخ بازدید به عمل آورد، و در نتیجه از رموز و اسرار هستى و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى پایان حق تعالى آگاه شد و به «سدرة المنتهی» رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از همان راهى که آمده بود به زادگاه خود بازگشت و از مرکب فضا پیماى خود پیش از طلوع فجر در خانه (امّ هانى) پایین آمد. به عقیده شیعه این سفر جسمانى بوده است نه روحانى چنانکه بعضى گفته اند. در قرآن کریم در سوره (اسراء) از این سفر با شکوه بدین صورت یاد شده است :

منزّه است خدایى که شبانگاه بنده خویش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى که اطراف آن را برکت داده است سیر داد، تا آیتهاى خویش ‍ را به او نشان دهد و خدا شنوا و بیناست.

در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پیامبر خاتم (ص) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند، که نماز معراج روحانى مؤ من است .

 

حادثه دیگر سفر حضرت محمّد (ص) است به طائف. در سال یازدهم بعثت بر اثر خفقان محیط مکه و آزار بت پرستان و کینه توزى مکیان، پیامبر (ص) خواست به محیط دیگرى برود. یکه و تنها راه طائف را در پیش ‍ گرفت تا با سران قبایل (ثقیف) تماس بگیرد، و آیین اسلام را به آنها بشناساند. امّا آن مردم سخت دل به سخنان رسول مکرم (ص) گوش ندادند و حبشى بناى اذیت و آزار حضرت محمّد (ص) را گذاشتند. رسول اکرم (ص) چند روز در (نخله) بین راه طائف و مکه ماند و چون از کینه توزى و دشمنى بت پرستان بیمناک بود؛ مى خواست کسى را بجوید - که بنا به رسم آن زمان- او را در بازگشت به مکه امان دهد. از این رو شخصى را به مکه فرستاد و از (مطعم بن عدى) امان خواست. مطعم حفظ جان رسول مکرم (ص) را به عهده گرفت و در حق پیامبر خدا (ص) نیکى کرد. بعدها حضرت محمّد (ص) بارها از نیکى و محبت او در حق خود یاد مى فرمود.

انتشار اسلام در یثرب (مدینه)

در هنگام حج عده اى در حدود شش تن از مردم یثرب با پیامبر (ص) ملاقات کردند و از آیین پاک اسلام آگاه گردیدند. مردم مدینه به خاطر جنگ و جدالهاى دو قبیله (اوس) و (خزرج) فشارهایى که از طرف یهودیان بر آنها وارد مى شد، گویى منتظر این آیین مقدس بودند که پیام نجات بخش خود را به گوش آنها برساند. این شش تن مسلمان به مدینه رفتند و از پیغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذیرش اسلام نمودند.

سال دیگر در هنگام حج دوازده نفر با پیامبر (ص) و آیین مقدس اسلام آشنا شدند. پیامبر (ص) یکى از یاران خود را براى تعلیم قرآن و احکام اسلام همراه آنها فرستاد. در سال دیگر نیز در محلى به نام (عقبه) دوازده نفر با پیامبر بیعت کردند، و عهد نمودند که از محمّد (ص) مانند خویشان نزدیک خود حمایت کنند. به دنبال این بیعت، در همان محل، 73 نفر مرد و زن با محمّد (ص) پیمان وفادارى بستند و قول دادند از پیامبر (ص) در برابر دشمنان اسلام تا پاى جان حمایت کنند. زمینه براى هجرت به یثرب که بعدها (مدینه) نامیده شد، فراهم گردید. پیامبر (ص) نیز اجازه فرمود که کم کم اصحابش به مدینه مهاجرت نمایند.

محاصره اقتصادى

مشرکان قریش براى اینکه پیامبر (ص) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند و عهدنامه اى نوشتند و امضاء کردند که بر طبق آن باید قریش ارتباط خود را با محمّد (ص) و طرفدارانش قطع کنند. با آنها زناشویى و معامله نکنند. در همه پیش آمدها با دشمنان اسلام همدست شوند. این عهدنامه را در داخل کعبه آویختند و سوگند خوردند متن آنرا رعایت کنند. ابوطالب حامى پیامبر (ص) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره اى که به نام (شعب ابوطالب) است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زیر سایبانها زندگى تازه را آغاز کردند و براى جلوگیرى از حمله ناگهانى آنها برجهاى مراقبتى ساختند. این محاصره سخت سه سال طول کشید. تنها در ماههاى حرام (رجب - محرم - ذیقعده – ذیحجه) پیامبر (ص) و مسلمانان از (شعب) براى تبلیغ دین و خرید اندکى آذوقه خارج مى شدند ولى کفار- بخصوص ابولهب- اجناس را مى خریدند و یا دستور مى دادند که آنها را گران کنند تا مسلمانان نتوانند چیزى خریدارى نمایند. گرسنگى و سختى به حد نهایت رسید. امّا مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزى از طریق وحى پیامبر (ص) خبردار شد که عهدنامه را موریانه ها خورده اند و جز کلمه «بسمک اللهم» چیزى باقى نمانده. این مطلب را ابوطالب در جمع مشرکان گفت. وقتى رفتند و تحقیق کردند به صدق گفتار پیامبر پى بردند و دست از محاصره کشیدند. مسلمانان نیز نفس براحت کشیدند... امّا... امّا پس از چند ماهى خدیجه همسر با وفا و ابوطالب حامى پیغمبر (ص) دار دنیا را وداع کردند و این امر بر پیامبر گران آمد. بار دیگر اذیت و آزار مشرکان آغاز شد.

مهاجرت به حبشه

در سال پنجم از بعثت یک دسته از اصحاب پیغمبر که عده آنها به 80 نفر مى رسید و تحت آزار و اذیت مشرکان بودند، بر حسب موافقت پیامبر (ص) به حبشه رفتند. حبشه، جاى امن و آرامى بود، و (نجاشى) حکمرواى آنجا مردى بود مهربان و مسیحى، مسلمانان مى خواستند در آنجا ضمن کسب و کار، خداى را عبادت کنند. امّا در آنجا نیز مسلمانها از آزار مردم مکه در امان نبودند. مکى ها از نجاشى خواستند مسلمانان را به مکه برگرداند و براى اینکه پادشاه حبشه را به سوى خود جلب کنند هدیه هایى هم براى وى فرستادند. امّا پادشاه حبشه گفت: اینها از تمام سرزمینها، سرزمین مرا برگزیده اند. من باید تحقیق کنم، تا بدانم چه مى گویند و شکایت آنها و علت آن چیست؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر کردند. از آنها خواست علت مهاجرت و پیامبر خود و دین تازه خود را معرفى کنند. جعفر بن ابیطالب به نمایندگى مهاجرین برخاست و چنین گفت :

ما مردانى نادان بودیم. بت مى پرستیدیم. از گوشت مردار تغذیه مى کردیم. کارهاى زشت مرتکب مى شدیم. حق همسایگان را رعایت نمى کردیم. زورمندان، ناتوانان را پایمال مى کردند. تا آنگاه که خداوند از بین ما پیامبرى برانگیخت و او را به راستگویى و امانت مى شناسیم. وى ما را به پرستش خداى یگانه دعوت کرد. از ما خواست که از پرستش بتهاى سنگى و چوبى دست برداریم. و راستگو، امانتدار، خویشاوند دوست، خوشرفتار و پرهیزگار باشیم. کار زشت نکنیم. مال یتیمان را نخوریم. زنا را ترک گوییم. نماز بخوانیم. روزه بگیریم، زکات بدهیم، ما هم به این پیامبر ایمان آوردیم و پیرو او شدیم. قوم ما هم به خاطر اینکه ما چنین دینى را پذیرفتیم به ما بسیار ستم کردند تا از این دین دست برداریم و بت پرست شویم و کارهاى زشت را دوباره شروع کنیم. وقتى کار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت، به کشور تو پناه آوردیم و از پادشاهان تو را برگزیدیم. امیدواریم در پناه تو بر ما ستم نشود.

نجاشى گفت: از آیاتى که پیامبر (ص) بر شما خوانده است براى ما هم اندکى بخوانید.

جعفر آیات اول سوره مریم را خواند. نجاشى و اطرافیانش سخت تحت تاثیر قرار گرفتند و گریه کردند. نجاشى که مسیحى بود گفت: به خدا قسم این سخنان از همان جایى آمده است که سخنان حضرت عیسى سرچشمه گرفته .

سپس نجاشى به مشرکان مکه گفت : من هرگز اینها را به شما تسلیم نخواهم کرد.

کفار قریش از این شکست بى اندازه خشمگین شدند و به مکه باز گشتند.

استقامت پیامبر (ص)

با این همه آزارى که پیامبر (ص) از مردم مى دید مانند کوه در برابر آنها ایستاده بود و همه جا و همه وقت و در هر مکانى که چند تن را دور یکدیگر نشسته مى دید، درباره خدا و احکام اسلام و قرآن سخن مى گفت و با آیات الهى دلها را نرم و به سوى اسلام متمایل مى ساخت. مى گفت: (اللّه) خداوند یگانه و مالک این جهان و آن جهان است. تنها باید او را عبادت کرد و از او پروا داشت. همه قدرتها از خداست. ما و شما و همه، دوباره زنده مى شویم و در برابر کارهاى نیک خود پاداش خواهیم داشت و در برابر کارهاى زشت خود کیفر خواهیم دید. اى مردم از گناه، دروغ، تهمت و دشنام بپرهیزید.

قریش آن چنان تحت تاثیر آیات قرآنى قرار گرفته بودند که ناچار، براى قضاوت از (ولید) که داور آنها در مشکلات زندگى و یاور آنها در دشواریها بود، کمک خواستند. ولید، پس از استماع آیات قرآنى به آنها چنین گفت :

من از محمّد امروز سخنى شنیدم که از جنس کلام انس و جن نیست. شیرینى خاصى دارد و زیبایى مخصوصى، شاخسار آن پر میوه و ریشه هاى آن پر برکت است. سخنى است برجسته و هیچ سخنى از آن برجسته تر نیست.

مشرکان وقتى به حلاوت و جذابیت کلام خدا پى بردند و در برابر آن عاجز شدند، چاره کار خود را در این دیدند که به آن کلام آسمانى تهمت (سحر و جادو) بزنند، و براى اینکه به پیامبرى محمّد (ص) ایمان نیاورند بناى بهانه گیرى گذاشتند. مثلا از پیامبر مى خواستند تا خدا و فرشتگان را حاضر کند! از وى مى خواستند کاخى از طلا داشته باشد یا بوستانى پر آب و درخت! و نظایر این حرفها. محمّد (ص) در پاسخ آنها چنین فرمود: من رسولى بیش نیستم و بدون اذن خدا نمى توانم معجزه اى بیاورم .

روش بت پرستان با محمّد (ص)

وقتى مشرکان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهدید و تطمیع درآمدند، زیرا روز بروز محمّد (ص) در دل تمام قبایل و مردم آن دیار، براى خود جایى باز مى نمود و پیروان بیشترى مى یافت .

مشرکان در آغاز تصمیم گرفتند دسته جمعى با ابوطالب، عمو، و یگانه حامى پیغمبر (ص) ملاقات کنند. پس از دیدار، به ابوطالب چنین گفتند:

ابوطالب، تو از نظر شرافت و سن بر ما برترى دارى. برادرزاده تو محمّد به خدایان ما ناسزا مى گوید و آیین ما و پدران ما را به بدى یاد مى کند و عقیده ما را پست و بى ارزش مى شمارد. به او بگو دست از کارهاى خود بردارد و نسبت به بتهاى ما سخنى که توهین آمیز باشد نگوید. یا او را در اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او بردار.

مشرکان قریش وقتى احساس کردند که اسلام کم کم در بین مردم و قبایل نفوذ مى کند و آیات قرآن بر دلهاى مردم مى نشستند و آنها را تحت تاثیر قرار مى دهد بیش از پیش احساس خطر کردند و براى جلوگیرى از این خطر بار دیگر با ابوطالب بزرگ قریش و سرور بنى هاشم ملاقات کردند و هر بار ابوطالب با نرمى و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد که به برادرزاده اش ‍ پیغام آنها را خواهد رساند. امّا پیامبر عظیم الشان اسلام در پاسخ به عمویش ‍ چنین فرمود:

عموجان، به خدا قسم اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که دست از دین خدا و تبلیغ آن بردارم حاضر نمى شوم. من در این راه یا باید به هدف خود که گسترش اسلام است برسم یا جانم را در این راه فدا کنم.

ابوطالب به برادرزاده اش گفت: به خدا قسم دست از حمایت تو برنمى دارم. ماموریت خود را به پایان برسان.

سرانجام فرعونیان مکه به خیال باطل خود، از در تطمیع در آمدند، و پیغام دادند که ما حاضریم هر چه محمّد (ص) بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهاى زیبا روى در اختیارش قرار دهیم، بشرط اینکه از دین تازه و بد گفتن به بتهاى ما دست بردارد.

امّا پیامبر(ص) به سخنان آنها که از افکارى شایسته خودشان سرچشمه مى گرفت اعتنایى نکرد و از آنها خواست که به (اللّه) ایمان بیاورند تا بر عرب و عجم سرورى کنند.

آنها با اندیشه هاى محدود خود نمى توانستند قبول کنند که به جاى 360 خدا، فقط یک خدا را بپرستند.

از این به بعد ابوجهل و دیگران بناى آزار و اذیت پیامبر مکرم (ص) و دیگر مسلمانان را گذاشته و آنچه در توان داشتند در راه آزار و مسخره کردن پیامبر و مؤ منان به اسلام، به کار بردند.

آزار مخالفان

کم کم صفها از هم جدا شد، کسانى که مسلمان شده بودند سعى مى کردند بت پرستان را به خداى یگانه دعوت کنند. بت پرستان نیز که منافع و ریاست خود را بر عده اى نادانتر از خود در خطر مى دیدند مى کوشیدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از کیش تازه برگردانند.

مسلمانان و بیش از همه شخص پیامبر عالیقدر از بت پرستان آزار مى دیدند. یکبار هنگامى که پیامبر (ص) در کعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش را پایین انداخته بود، ابوجهل - از دشمنان سر سخت اسلام- شکمبه شترى که قربانى کرده بودند روى گردن مبارک پیغمبر (ص) ریخت .

چون پیامبر، صبح زود، براى نماز از منزل خارج مى شد، مردم شاخه هاى خار را در راهش مى انداختند تا خارها در تاریکى در پاهاى مقدسش فرو رود. گاهى مشرکان خاک و سنگ به طرف پیامبر پرتاب مى کردند. یک روز عده اى از اعیان قریش بر او حمله کردند و در این میان مردى به نام (عقبة بن ابى معیط) پارچه اى را به دور گردن پیغمبر (ص) انداخت و به سختى آنرا کشید بطورى که زندگى پیامبر (ص) در خطر افتاده بود. بارها این آزارها تکرار شد.

هر چه اسلام بیشتر در بین مردم گسترش مى یافت بت پرستان نیز بر آزارها و توطئه چینى هاى خود مى افزودند. فرزندان مسلمان مورد آزار پدران و برادران مسلمان از برادران مشرک خود آزار مى دیدند. جوانان حقیقت طلب که به اعتقادات خرافى و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرویده بودند به زندان ها در افتادند و حتى پدران و مادران به آنها غذا نمى دادند. امّا آن مسلمانان با ایمان با چشمان گود افتاده و اشک آلود و لبهاى خشکیده از گرسنگى و تشنگى، خدا را همچنان پرستش ‍ مى کردند.

مشرکان زره آهنین در بر غلامان مى کردند و آنها را در میان آفتاب داغ و روى ریگهاى تفتید مى انداختند تا اینکه پوست بدنشان بسوزد. برخى را با آهن داغ شده مى سوزاندند و به پاى بعضى طناب مى بستند و آنها را روى ریگهاى سوزان مى کشیدند.

بلال غلامى بود حبشى، اربابش او را وسط روز، در آفتاب بسیار گرم، روى زمین مى انداخت و سنگهاى بزرگى را روى سینه اش مى گذاشت ولى بلال همه این آزارها را تحمل مى کرد و پى در پى (احد احد) مى گفت و خداى یگانه را یاد مى کرد. یاسر پدر عمار را با طناب به دو شتر قوى بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف یکدیگر راندند تا یاسر دو تکه شد. سمیه مادر عمار را هم به وضع بسیار دردناکى شهید کردند. امّا مسلمانان پاک اعتقاد، با این همه شکنجه ها، عاشقانه، تا پاى مرگ پیش ‍ رفتند و از ایمان به خداى یگانه دست نکشیدند.

دعوت عمومى

سه سال از بعثت گذشته بود که پیامبر (ص) بعد از دعوت خویشاوندان، پیامبرى خود را براى عموم مردم آشکار کرد. روزى بر کوه (صفا) بالا رفت و با صداى بلند گفت :

« یا صباحاه » این کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگى است.

عده اى از قبایل به سوى پیامبر(ص) شتافتند. سپس پیامبر رو به مردم کرده گفتند: اى مردم اگر من به شما بگویم که پشت این کوه دشمنان شما کمین کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند، حرف مرا قبول مى کنید؟ همگى گفتند: ما تاکنون از تو دروغى نشنیده ایم. سپس فرمود: اى مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهید. من شما را از عذاب دردناک الهى مى ترسانم. مانند دیده بانى که دشمن را از نطقه دورى مى بیند و قوم خود را از خطر آگاه مى کند، من هم شما را از خطر عذاب قیامت آگاه مى سازم. مردم از ماموریت بزرگ پیامبر (ص) آگاه تر شدند. امّا ابولهب نیز در این جا موضوع مهم رسالت را با سبکسرى پاسخ گفت .

به محض ابلاغ عمومى رسالت، وضع بسیارى از مردم با محمّد (ص) تغییر کرد. همان کسانى که به ظاهر او را دوست مى داشتند، بناى اذیت و آزارش ‍ را گذاشتند.

آنها که در قبول دعوت او پیشرو بودند، از کسانى بودند که او را بیشتر از هر کسى مى شناختند و به راستى کردار و گفتارش ایمان داشتند. غیر از خدیجه و على و زید پسر حارثه که غلام آزاد شده حضرت محمّد(ص) بود، جعفر فرزند ابوطالب و ابوذر غفارى و عمرو بن عبسه و خالد بن سعید و ابوبکر و... از پیشگامان در ایمان بودند، و اینها هم در آگاه کردن جوانان مکه و تبلیغ آنها به اسلام از کوشش دریغ نمى کردند. نخستین مسلمانان: بلال، یاسر و زنش سمیه، خباب، ارقم، طلحه، زبیر، عثمان، سعد و... بودند. در سه سال اول عده پیروان محمّد (ص) به بیست نفر رسیدند.

نخستین مسلمانان

پیامبر (ص) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد. ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش على به او ایمان آوردند. سپس کسان دیگر نیز به محمّد (ص) و دین اسلام گرویدند. دعوتهاى نخست بسیار مخفیانه بود. محمّد (ص) و چند نفر از یاران خود، دور از چشم مردم، در گوشه و کنار نماز مى خواندند. روزى سعد بن ابى وقاص با تنى چند از مسلمانان در درّه اى خارج از مکه نماز مى خواند. عده اى از بت پرستان آنها را دیدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع مى کنند. آنان را مسخره کردند و قصد آزار آنها را داشتند. امّا مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند.

پس از سه سال که مسلمانان در کنار پیامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت مى پرداختند و کار خود را از دیگران پنهان مى داشتند، فرمان الهى فرود آمد. «فاصدع بما تؤ مر...» یعنی: آنچه را که بدان مامورى آشکار کن و از مشرکان روى بگردان.

بدین جهت، پیامبر (ص) مامور شد که دعوت خویش را آشکار نماید، براى این مقصود قرار شد از خویشان و نزدیکان خود آغاز نماید و این نیز دستور الهى بود: «و انذر عشیرتک الا قربین» نزدیکانت را بیم ده. وقتى این دستور آمد، پیامبر (ص) به على که سنش از 15 سال تجاوز نمى کرد دستور داد تا غذایى فراهم کند و خاندان عبدالمطلب را دعوت نماید تا دعوت خود را رسول مکرم (ص) به آنها ابلاغ فرماید. در این مجلس حمزه و ابوطالب و ابولهب و افرادى نزدیک یا کمى بیشتر از 40 نفر حاضر شدند. امّا ابولهب که دلش از کینه و حسد پر بود با سخنان یاوه و مسخره آمیز خود، جلسه را بر هم زد. پیامبر (ص) مصلحت دید که این دعوت فردا تکرار شود. وقتى حاضران غذا خوردند و سیر شدند، پیامبر اکرم (ص) سخنان خود را با نام خدا و ستایش او و اقرار به یگانگى اش‍ چنین آغاز کرد:

براستى هیچ راهنماى جمعیتى به کسان خود دروغ نمى گوید.

به خدایى که جز او خدایى نیست، من فرستاده او به سوى شما و همه جهانیان هستم. اى خویشان من، شما چنانکه به خواب مى روید مى میرید و چنانکه بیدار مى گردید در قیامت زنده مى شوید، شما نتیجه کردار و اعمال خود را مى بینید. براى نیکوکاران بهشت ابدى خدا و براى بدکاران دوزخ ابدى خدا آماده است. هیچکس بهتر از آنچه من براى شما آورده ام، براى شما نیاورده، من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده ام. من از جانب خدا مامورم شما را به جانب او بخوانم. هر یک از شما پشتیبان من باشد برادر و وصى و جانشین من نیز خواهد بود.

وقتى سخنان پیامبر (ص) پایان گرفت، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد. همه در فکر فرو رفته بودند. عاقبت حضرت على (ع) که نوجوانى 15 ساله بود برخاست و گفت: اى پیامبر خدا من آماده پشتیبانى از شما هستم. رسول خدا (ص) دستور داد بنشیند. باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار على بلند مى شد. سپس پیامبر (ص) رو به خویشان خود کرد و گفت :

این جوان (على) برادر و وصى و جانشین من است میان شما. به سخنان او گوش دهید و از او پیروى کنید.

وقتى جلسه تمام شد، ابولهب و برخى دیگر به ابوطالب پدر على (ع) مى گفتند: دیدى، محمّد دستور داد که از پسرت پیروى کنى! دیدى او را بزرگ تو قرار داد!

این حقیقت از همان سرآغاز دعوت پیغمبر (ص) آشکار شد که این منصب الهى: نبوت و امامت از هم جدا نیستند و نیز روشن شد که قدرت روحى و ایمان و معرفت على (ع) به مقام نبوت بقدرى زیاد بوده است که در جلسه اى که همه پیران قوم حاضر بودند، بدون تردید، پشتیبانى خود را با همه مشکلات از پیامبر مکرم (ص) اعلام مى کند.

آغاز بعثت

محمّد امین (ص) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان مى پرداخت و در عالم خواب رؤ یاهایى مى دید راستین و برابر با عالم واقع. روح بزرگش براى پذیرش وحى آماده مى شد. در آن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحى مامور شد آیاتى از قرآن را بر محمّد (ص) بخواند و او را به مقام پیامبرى مفتخر سازد.

«اقراء باسم ربک الذى خلق. خلق الانسان من علق. اقراء و ربک الا کرم. الذى علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم»

یعنى: بخوان به نام پروردگارت که آفرید. او انسان را از خون بسته آفرید. بخوان به نام پروردگارت که گرامى تر و بزرگتر است. خدایى که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را که نمى دانست .

محمّد (ص) - از آنجا که امّى و درس ناخوانده بود - گفت: من توانایى خواندن ندارم. فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که لوح را بخواند. امّا همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمّد (ص) احساس ‍ کرد مى تواند لوحى را که در دست جبرئیل است بخواند. این آیات سرآغاز ماموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود. جبرئیل ماموریت خود را انجام داد و محمّد (ص) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوى خانه خدیجه رفت. سرگذشت خود را براى همسر مهربانش باز گفت .

خدیجه دانست که ماموریت بزرگ محمّد آغاز شده. او را دلدارى و دلگرمى داد و گفت: بدون شک خداى مهربان بر تو بد روا نمى دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستى و به بینوایان کمک مى کنى و ستمدیدگان را یارى مى نمایى.

سپس محمّد (ص) گفت: مرا بپوشان. خدیجه او را بپوشاند. محمّد (ص) اندکى به خواب رفت .

خدیجه نزد (ورقة بن نوفل) عموزاده اش که از دانایان عرب بود رفت، و سرگذشت محمّد (ص) را به او گفت. ورقه در جواب دختر عموى خود چنین گفت: آنچه براى محمّد (ص) پیش آمده است آغاز پیغمبرى است و ناموس بزرگ رسالت بر او فرود مى آید.

خدیجه با دلگرمى به خانه برگشت .

ازدواج حضرت محمّد (ص)

وقتى امانت و درستى محمّد (ص) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندى از مردم مکه به نام خدیجه دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتى زیاد و عفت و تقوایى بى نظیر داشت، خواست که محمّد (ص) را براى تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانى خود سهمى به محمّد (ص) بدهد. محمّد (ص) این پیشنهاد را پذیرفت. خدیجه (میسره) غلام خود را همراه محمّد (ص) فرستاد.

وقتى میسره و محمّد از سفر پرسود شام برگشتند، میسره گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستى محمّد (ص) حکایتها گفت؛ از جمله براى خدیجه تعریف کرد: وقتى به (بصرى) رسیدیم، امین براى استراحت زیر سایه درختى نشست. در این موقع، چشم راهبى که در عبادتگاه خود بود به امین افتاد. پیش من آمد و نام او را از من پرسید و سپس چنین گفت: این مرد که زیر درخت نشسته، همان پیامبرى است که در(تورات) و (انجیل) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام.

خدیجه شیفته امانت و صداقت محمّد (ص) شد. چندى بعد خواستار ازدواج با محمّد گردید. محمّد (ص) نیز این پیشنهاد را قبول کرد. در این موقع خدیجه چهل ساله بود و محمّد (ص) بیست و پنج سال داشت .

خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمّد (ص) گذاشت و غلامانش را نیز بدو بخشید. محمّد (ص) بیدرنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگى بود. محمّد (ص) مى خواست در عمل نشان دهد که مى توان ساده و دور از هوسهاى زودگذر و بدون غلام و کنیز زندگى کرد.

خانه خدیجه پیش از ازدواج پناهگاه بینوایان و تهیدستان بود. در موقع ازدواج هم کوچکترین تغییرى - از این لحاظ - در خانه خدیجه به وجود نیامد و همچنان به بینوایان بذل و بخشش مى کردند.

حلیمه دایه حضرت محمّد (ص) در سالهاى قحطى و بى بارانى به سراغ فرزند رضاعى اش محمّد (ص) مى آمد. محمّد (ص) عباى خود را زیر پاى او پهن مى کرد و به سخنان او گوش مى داد و موقع رفتن آنچه مى توانست به مادر رضاعى (دایه) خود کمک مى کرد.

محمّد امین بجاى اینکه پس از در اختیار گرفتن ثروت خدیجه به وسوسه هاى زودگذر دچار شود جز در کار خیر و کمک به بینوایان قدمى بر نمى داشت و بیشتر اوقات فراغت را به خارج مکه مى رفت و مدتها در دامنه کوهها و میان غار مى نشست و در آثار صنع خدا و شگفتیهاى جهان خلقت به تفکر مى پرداخت و با خداى جهان به راز و نیاز سرگرم مى شد. سالها بدین منوال گذشت، خدیجه همسر عزیز و با وفایش نیز مى دانست که هر وقت محمّد (ص) در خانه نیست، در(غار حرا) به سر مى برد. غار حرا، در شمال مکه در بالاى کوهى قرار دارد که هم اکنون نیز مشتاقان بدان جا مى روند و خاکش را توتیاى چشم مى کنند. این نقطه دور از غوغاى شهر و بت پرستى و آلودگیها، جایى است که شاهد راز و نیازهاى محمّد (ص) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمّد(ص) در آنجا بسر مى برد. این تخته سنگهاى سیاه و این غار، شاهد نزول وحى و تابندگى انوار الهى بر قلب پاک عزیز قریش بوده است . این همان کوه (جبل النور) ست که هنوز هم نور افشانى مى کند.

معصوم اوّل- حضرت محمّد بن عبداللّه (ص) پیامبر گرامى اسلام

 

رخ زیبا ید بیضا دم عیسى دارى

آنچه خوبان همه دارند، تو تنها دارى

 

بیش از هزار و چهارصد سال پیش در روز 17 ربیع الاول (برابر 25 آوریل 570 میلادى) کودکى در شهر مکّه چشم به جهان گشود.

پدرش عبداللّه در بازگشت از شام در شهر یثرب (مدینه) چشم از جهان فرو بست و به دیدار کودکش (محمّد) نایل نشد. زن عبداللّه مادر محمّد، آمنه، دختر وهب بن عبد مناف بود.

برابر رسم خانواده هاى بزرگ مکّه، آمنه پسر عزیزش، محمّد را به دایه اى به نام حلیمه سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیهاى شهر پرورش یابد.

حلیمه زن پاک سرشت مهربان با این کودک نازنین که قدمش در آن قبیله مایه خیر و برکت و افزونى شده بود؛ دلبستگى زیادى پیدا کرده بود. لحظه اى از پرستارى او غفلت نمى کرد. کسى نمى دانست این کودک یتیم که دایه هاى دیگر از گرفتنش پرهیز داشتند؛ روزى و روزگارى پیامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پایان روزگار با عظمت و بزرگى بر زبان میلیونها نفر مسلمان جهان و بر ماءذنه ها با صداى بلند برده خواهد شد، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد بود.

حلیمه بر اثر علاقه و اصرار مادرش، آمنه، محمّد را که به سن پنج سالگى رسیده بود به مکه باز گردانید. دو سال بعد که آمنه براى دیدار پدر و مادر وآرامگاه شوهرش عبداللّه به مدینه رفت، فرزند دلبندش ‍ را نیز همراه برد. پس از یکماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، امّا در بین راه، در محلى به نام (ابواء) جان به جان آفرین تسلیم کرد، و محمّد در سن شش سالگى از پدر و مادر هر دو یتیم شد و رنجیتیمى در روح و جان لطیفش دو چندان اثر کرد.

سپس زنى به نام امّ ایمن این کودک یتیم، این نوگل پژمرده باغ زندگى را همراه خود به مکه برد. این خواست خدا بود که این کودک در آغاز زندگى از پدر و مادر جدا شود، تا رنجهاى تلخ و جانکاه زندگى را در سرآغاز زندگانى بچشد و در بوته آزمایش قرار گیرد، تا در آینده، رنجهاى انسانیت را به واقع لمس کند و حال محرومان را نیک دریابد.

از آن آغاز در دامان پدر بزرگش (عبدالمطلب) پرورش یافت .

عبدالمطلب نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود که آثار بزرگى در پیشانى تابناکش ظاهر بود، مهربانى عمیقى نشان مى داد. دو سال بعد بر اثر درگذشت عبدالمطلب، محمّد از سرپرستى پدر بزرگ نیز محروم شد. نگرانى عبدالمطلب در واپسین دم زندگى به خاطر فرزندزاده عزیزش محمّد بود. به ناچار محمّد در سن هشت سالگى به خانه عموى خویش ابوطالب رفت و تحت سرپرستى عمش قرار گرفت. ابوطالب پدر(على بود.

ابوطالب تا آخرین لحظه هاى عمرش ، یعنى تا چهل و چند سال با نهایت لطف و مهربانى ، از برادرزاده عزیزش پرستارى و حمایت کرد.

حتى در سخت ترین و ناگوارترین پیشامدها که همه اشراف قریش و گردنکشان سیه دل، براى نابودى محمّد دست در دست یکدیگر نهاده بودند، جان خود را براى حمایت برادرزاده اش سپر بلا کرد و از هیچ چیز نهراسید و ملامت ملامتگران را ناشنیده گرفت .

آرامش و وقار و سیماى متفکر محمّد از زمان نوجوانى در بین همسن و سالهایش کاملا مشخص بود. به قدرى ابوطالب او را دوست داشت که همیشه مى خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش کشد و نگذارد درد یتیمى او را آزار دهد.

در سن 12 سالگى بود که عمویش ابوطالب او را همراهش به سفر تجارتى - که آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد. در همین سفر در محلى به نام بصرى  که از نواحى سوریه فعلى بود، ابوطالب به راهبى مسیحى که نام وى (بحیرا) بود برخورد کرد. بحیرا هنگام ملاقات محمّد - کودک ده یا دوازده ساله - از روى نشانه هایى که در کتابهاى مقدس خوانده بود، با اطمینان دریافت ، که این کودک همان پیغمبر آخرالزمان است .

باز هم براى اطمینان بیشتر او را به لات و عزى - که نام دو بت از بتهاى اهل مکه بود- سوگند داد که در آنچه از وى مى پرسد جز راست و درست بر زبانش نیاید. محمّد با اضطراب و ناراحتى گفت ، من این دو بت را که نام بردى دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده !

بحیرا یقین کرد که این کودک همان پیامبر بزرگوار خداست که به جز خدا به کسى و چیزى عقیده ندارد. بحیرا به ابوطالب سفارش زیاد کرد تا او را از شرّ دشمنان به ویژه یهودیان نگاهبانى کند، زیرا او در آینده ، ماءموریت بزرگى به عهده خواهد گرفت .

محمّد دوران نوجوانى و جوانى را گذراند. در این دوران که براى افراد عادى، سن ستیزه جویى و آلودگى به شهوت و هوسهاى زودگذر است، براى محمّد جوان، سنى بود همراه با پاکى، راستى و امانت بى مانند بود. صدق لهجه، راستى کردار، ملایمت و صبر و حوصله، در تمام حرکاتش ‍ ظاهر و آشکار بود. از آلودگیهاى محیط آلوده مکه بر کنار، و دامنش از ناپاکى بت پرستى پاک و پاکیزه بود به حدى که موجب شگفتى همگان شده بود، آن اندازه مورد اعتماد بود که به محمّد امین مشهور گردید، امین یعنى درست کار و امانتدار.

در چهره محمّد از همان آغاز نوجوانى و جوانى آثار وقار و قدرت و شجاعت و نیرومندى آشکار بود. در سن پانزده سالگى در یکى از جنگهاى قریش با طایفه (هوازن) شرکت داشت و تیرها را از عموهایش برطرف مى کرد. از این جا مى توان به قدرت روحى و جسمى محمّد پى برد.

این دلاورى بعدها در جنگهاى اسلام با درخشندگى هر چه بیشتر آشکار مى شود چنانکه على (ع) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمّد (ص) گفت :

هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار مى شد، به رسول خدا پناه مى بردیم و کسى از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود. با این حال از جنگ و جدالهاى بیهوده و کودکانه پرهیز مى کرد.

عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستى بود. افراد یا قبیله ها بتهایى از چوب و سنگ یا خرما مى ساختند و آنها را مى پرستیدند. محیط زندگى محمّد به فحشا و کارهاى زشت و مى خوارى و جنگ و ستیز آلوده بود؛ با این همه آلودگى محیط، محمّد هرگز به هیچ گناه و ناپاکى آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستى همچنان پاک ماند.

روزى ابوطالب به عباس که جوانترین عموهایش بود گفت :

هیچ وقت نشنیده ام محمّد (ص) دروغى بگوید و هرگز ندیده ام که با بچه ها در کوچه بازى کند.

از شگفتیهاى جهان بشریّت است که با آن همه بى عفتى و بودن زنان و مردان آلوده در آن دیار که حتى به کارهاى زشت خود افتخار مى کردند و زنان بدکار بر بالاى بام خانه خود بیرق نصب مى نمودند، محمّد (ص) آنچنان پاک و پاکیزه زیست که هیچکس - حتى دشمنان- نتوانستند کوچکترین خرده اى بر او بگیرند. کیست که سیره و رفتار او را از کودکى تا جوانى و از جوانى تا پیرى بخواند و در برابر عظمت و پاکى روحى و جسمى او سر تعظیم فرود نیاورد؟!

 

گلزار زهرا (علیهااسلام)

 

اى ز نور چهره ات تابنده ماه و مشترى

خیره ، چشم اختران گنبد نیلوفرى

آفتاب برج عصمت ، گوهر درج عفاف

شمع بزم آفرینش ، مهد فضل و سرورى

در حریم عفتش ، مریم ز جان خدمتگزار

هاجر آنجا ایستاده با ادب در چاکرى

آیت عصمت ز خلاّق ازل بر فاطمه

ختم شد، چون بر محمّد (ص) آیت پیغمبرى

قدر این یکدانه گوهر را على دانست و بس

آرى آرى قدر گوهر را که داند؟ گوهرى

زین چمن روئیده گلها وه چه گلهایى که هست

روشن از رخسارشان آیات فضل و برترى

سبزه رحمت حسن گنجینه حلم و صفا

هم حسن در حسن سیرت هم به نیکو منظرى

لاله رضوان سرور سینه زهرا حسین

رادمردى در شجاعت یادگار حیدرى

حجت حق رحمت مطلق على بن الحسین

مظهر زهد و عفاف و طاعت و دین پرورى

خامس آل محمّد آنکه علم و دانش است

موجى از امواج دریاى علوم باقرى

گوهر بحر حقایق جعفر صادق که هست

محکم ارکان دیانت بر اساس جعفرى

نور حق موسى بن جعفر منبع جود و کرم

کاظم آن سرچشمه الطاف و فیض داورى

بلبل خوش نغمه بستان علم و دین رضاست

کرده نور حجتش خلق جهان را رهبرى

اختر چرخ فضایل خسرو خوبان جواد

منبع بخشایش و سرچشمه دانشورى

کوکب صبح هدایت حضرت هادى کزوست

گلشن دین در طراوت رشگ گلبرگ طرى

آیت رحمت حسن شاهى که در قدر و جلال

خاک درگاهش کند با چرخ گردون همسرى

میوه بستان نرگس والى ملک وجود

قائم آل محمّد سرو باغ عسکرى

لطف این شاهان (رسا) کآیات فضل داورند

دست گیرد بى پناهان را به روز داورى