داستان ارواح- قسمت سی و یکم- قطعه آتش

قسمت سی و یکم

قطعه آتش

چند قدمی که از آنها دور شدیم وسوسه شدم که به عقب نگاهی بیندازم. وقتی به پشت سرم نگاه کردم با کمال تعجب ماموران را دیدم که چهار دست و پای شخصی را گرفته و با زور قطعه ای از آتش را به او می خورانند.

با دیدن این صحنه از حرکت باز ایستادم و به عقب برگشتم. نگاه کردن به این منظره برایم زجردهنده و ناله و فغان او جانسوز بود. آن بیچاره در حالی که از درون می سوخت مسیر جاده را افتان و خیزان ادامه داد. در یک لحظه دست نیک را برشانه ام احساس کردم. نگاهی به او کردم و پرسیدم: جریان از چه قرار است؟ نیک بلافاصله جواب داد: افرادی که مال مردم را به ناحق تصاحب کنند گرفتار این ماموران می شوند و اینها وظیفه دارند قطعه ای از آهن گداخته به آنها بخورانند. (بحارالاوار/ ج7 ص 213)

نیک پس از یک مکث کوتاه ادامه داد: البته اینگونه افراد در گذرگاه حق الناس متوقف خواهند شد.

پس از حرف های نیک مقداری دلم آرام گرفت اما از آنچا که از دیدن آن منظره ناراحت می شدم رویم را به طرف نیک برگرداندم و از او خواستم که از آنجا دور شویم.

و باز رفتیم و رفتیم تا به شخصی رسیدیم که دستانش را جلو گرفته بود و با احتیاط قدم های کوتاه بر می داشت. نیک همانطور که می رفت انگشتش را به طرف آن شخص گرفت و گفت: این بیچاره از وقتی که از غار بیرون آمده کور شده است. آنگاه به یک جاده انحرافی که در چند قدمی مان واقع شده بود اشاره کرد و گفت: این جاده دنیاپرستان است که به زودی او واردش خواهد شد. پرسیدم: چرا؟ گفت: معلوم است، چون دنیا را به آخرت و دنیاپرستان را به مومنین ترجیح داده است. (بحارالانوار/ ج7 ص213) این گروه از افراد بزرگترین ضرر و زیان را برای نفس خویش خریده اند و آن، فروختن آخرت به دنیا است. (میزان الحکم/ ج3 ص314) هنوز حرف نیک تمام نشده بود که آن شخص کور، قدم به جاده انحرافی دنیاپرستان گذاشت. همانطور که می رفتم گاهی به عقب بر می گشتم و به آن کور بینوا نگاه می کردم.

راه مستقیم را به خوبی طی می کردیم، گاهی از کسی جلو می زدیم و گاهی کسانی از ما سبقت می گرفتند. در مسیر خود به جاده های انحرافی و انسان های گوناگون و عجیبی برخورد می کردیم.

از جمله آدم هایی که دو زبان داشتند که از دهانشان بیرون زده بود و آتش از آنها زبانه می کشید، به گفته نیک اینها انسان های دورو و منافق صفت بودند. (بحارالانوار/ ج7 ص213)

همچنین افرادی را که اهل اعمال منافی عفت و لذت های نامشروع بودند در حالی مشاده کردیم که لگاهی از آتش بر دهان آنها زده شده بود. (بحارالانوار/ ج7 ص213) اما از همه زجرآورتر جاده ای بود که به بیابانی ختم می شد و زنان بسیاری در آن عذاب می شدند. عده ای به موهایشان آویزان شده بودند که نتیجه نشان دادن زینتشان به نامحرمان بود، گروهی زیر فشار ماموران مشغول خوردن گوشت بدن خود بودند که اینان اعضای بدن خود را برای نامحرمان زینت می کردند و به نمایش می گذاشتند. برخی نیز سرشان از خوک و بدنشان به شکل الاغ بود چرا که در دنیا به سخن چینی عادت داشتند. (بحارالانوار/ ج18 ص352)(حدیث معراج)

آنچه شگفتی مرا در تمام این صحنه ها برانگیخه بود ناتوانی دوستان نیک آنها بود به نحوی که گاهی صدها متر عقبتر از صاحب خود را ه می پیمودند و از هدایت و کمک به صاحب خود عاجز بودند.

ادامه دارد ...