داستان ارواح- قسمت سی و ششم- دروازه های وادی السلام

قسمت سی و ششم

دروازه های وادی السلام

   نگاهم به بالا افتاد، خبری از دود و آتش نبود. هر چه بود نور بود و نور، و هر چه جلو می رفتیم بر شدت آن افزوده می شد. زمین صاف و همه جا سبز و با طراوت دیده می شد. شادی امانم را بریده بود. حتی نیک را چنان شاد دیدم که تا آن لحظه او را اینچنین غرق سرور و شادی ندیده بودم. بی اختیار از نیک جلو افتادم و دوران دوارن به مسیر ادامه دادم.

   از دروازه ولایت خیلی دور نشده بودیم که جاده به هشت شاخه تقسیم شد.

   نمی دانستم چه کنم و از کدام مسیر به حرکت خویش ادامه دهم. ایستادم تا نیک آمد، تکلیف را جویا شدم. نیک دستش را بر شانه ام گذاشت و گفت: بهشتی که روز قیامت برپا خواهد شد دارای هشت دروازه است (کنزالعمال/ ج14 ص451) یکی مربوط به پیامبران و صدیقین، یکی برای شهدا و صلحا، دیگری برای مسلمانان که بغض و دشمنی با اهل بیت محمد(ص) نداشتند و پنج دروازه هم برای شیعیان و دوستداران اهل بیت می باشد. (میزان الحکم/ ج2 ص104) وادی السلام نیز آیینه ای ضعیف و قطعه ای از بهشت است(کافی/ ج3 ص243). آنگاه به یکی از مسیرها اشاره کرد و گفت: مسیر ما این است، عجله کن و همراه من بیا.

   چیزی راه نرفته بودیم که نسیم روح بخشی وزیدن گرفت، چنان بوی معطری در فضا پیچیده که بی اختیار ایستادم و هوای معطر و لطیفش را استشمام کردم. صورت زیبا و خندان نیک را جلو صورتم دیدم، با تعجب پرسیدم: چه شده؟ چرا اینطور مرا نظاره می کنی؟ با خوشحالی تمام گفت: این بوی خوش بهشت است که از سوی وادی السلام وزیدن گرفته است و نشان از این است که به مقصد نزدیک شده ایم و من باید بروم. یکدفعه خنده از صورتم محو شد و با اضطراب پرسیدم: کجا؟ کجا می خواهی بروی؟ مگر قرار نیست با هم باشیم؟ نیک لبخند زنان گفت: چرا ترسیدی؟ قرار نیست از تو جدا شوم بلکه باید زودتر خودم را به وادی السلام برسانم و دارالسلام (سوره انعام/ آیه127: دارالسلام متعلق به مومنین بوده و به معنای خانه سلامت می باشد و آن خانه ایست که خداوند ساکنش را از هر گونه گزندی محفوظ می دارد) را که برایت در نظر گرفته اند آماده سازم (میزان الحکم/ ج7) با خوشحالی پرسیدم: دارالسلام کجاست؟ نیک گفت: هر مومنی در وادی السلام جایگاهی دارد که منزل امن و آسایش اوست و آن منزل، همان دارالسلام است.

   دلم از شادی سرشار و لبهایم از خنده شکفته شد. پرسیدم: راستی، من چه باید بکنم؟ تا آمدن تو به انتظار بنشینم؟ همانطور که می رفت گفت: آهسته به راه ادامه بده. وقتی به دروازه رسیدی مرا خواهی دید.

   نیک به سرعت دور شد و من در همان مسیر به راه خود ادامه دارم تا اینکه از دور دروازه وادی السلام نمایان شد. سرعتم را بیشتر کردم. هر چه جلو می آمدم دروازه را بزرگتر می دیدم. کم کم درختانی سرسبز در کنار دروازه خودنمایی کردند. صبرم را از دست دادم و شروع به دویدن کردم. در این هنگام گروهی از ملائکه را دیدم که پرواز کنان از سمت وادی السلام به طرفم می آمدند. به احترام آنها ایستادم. وقتی بالای سرم قرار گرفتند همگی با هم گفتند: سلام بر تو ای بنده خوب خدا. بهشت و راحتی بر تو مبارک باد. (سوره سجده/ آیه 30- سوره واقعه/ آیه88و90- بحارالانوار/ ج6 ب7 ص223) من فقط در جواب آنها گفتم: خدا را سپاس که مرا از نعمت بهشت بی بهره نکرد.

 ملائکه از من خداحافظی کردند و رفتند، دانستم که به مقصد نزدیک شده ام. اینبار با سرعت بیشتر دویدم تا اینکه خودم را بر در دروازه سعادت و خوشی یعنی وادی السلام دیدم.

ادامه دارد ...