آغاز بعثت

محمّد امین (ص) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان مى پرداخت و در عالم خواب رؤ یاهایى مى دید راستین و برابر با عالم واقع. روح بزرگش براى پذیرش وحى آماده مى شد. در آن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحى مامور شد آیاتى از قرآن را بر محمّد (ص) بخواند و او را به مقام پیامبرى مفتخر سازد.

«اقراء باسم ربک الذى خلق. خلق الانسان من علق. اقراء و ربک الا کرم. الذى علم بالقلم. علم الانسان ما لم یعلم»

یعنى: بخوان به نام پروردگارت که آفرید. او انسان را از خون بسته آفرید. بخوان به نام پروردگارت که گرامى تر و بزرگتر است. خدایى که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را که نمى دانست .

محمّد (ص) - از آنجا که امّى و درس ناخوانده بود - گفت: من توانایى خواندن ندارم. فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که لوح را بخواند. امّا همان جواب را شنید - در دفعه سوم - محمّد (ص) احساس ‍ کرد مى تواند لوحى را که در دست جبرئیل است بخواند. این آیات سرآغاز ماموریت بسیار توانفرسا و مشکلش بود. جبرئیل ماموریت خود را انجام داد و محمّد (ص) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوى خانه خدیجه رفت. سرگذشت خود را براى همسر مهربانش باز گفت .

خدیجه دانست که ماموریت بزرگ محمّد آغاز شده. او را دلدارى و دلگرمى داد و گفت: بدون شک خداى مهربان بر تو بد روا نمى دارد زیرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستى و به بینوایان کمک مى کنى و ستمدیدگان را یارى مى نمایى.

سپس محمّد (ص) گفت: مرا بپوشان. خدیجه او را بپوشاند. محمّد (ص) اندکى به خواب رفت .

خدیجه نزد (ورقة بن نوفل) عموزاده اش که از دانایان عرب بود رفت، و سرگذشت محمّد (ص) را به او گفت. ورقه در جواب دختر عموى خود چنین گفت: آنچه براى محمّد (ص) پیش آمده است آغاز پیغمبرى است و ناموس بزرگ رسالت بر او فرود مى آید.

خدیجه با دلگرمى به خانه برگشت .