کنار سایه ها آرام می گیری
صدایت ساز لادن هاست
نگاه آبیت بر قاب قلبم می نویسد عشق
و من حیران به دنبال وجود تو
صدایم کردی و رفتی
و من در انتظار تو
چه شبها را سحر کردم
تو آن روز از کنار پنجره با مهربانی
غنچه ای دادی
تبسم کردی و دل را به نام عشق خود کردی
تو رمز خنده لبهای من هستی
تو می آیی و با خود یک سبد لبخند می آری
و من در جشن چشم تو
صداقت هدیه می آرم
بده دستت به دست من
جلو تاریک و طوفانی است
ولی با شمع چشم تو
نگاه جاده نورانی است |