قسمت بیست و ششم
التماس کنندگان
هنوز راه زیادی نپیموده بودیم که در دل تاریکی ضجه و فریادهایی به گوشم رسید. وقتی دقت کردم صدای چند نفری را شنیدم که التماس کنان از ما می خواستند که نور ایمان را به طرف آنها هم بگیریم تا در پرتو نور ما حرکت کنند.
(سوره حدید/ آیه13) نیک همانطور که جلو می رفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان نده، اینها باقی مانده منافقین و کافران هستند که تا اینجا پیش آمده اند اما دریغ از یک نور ضعیف که بتوانند در پرتو آن حرکت کنند و سرانجام نیز در یکی از همین چاه های وحشتناک غار سقوط خواهند کرد. چون با اصرار آنها روبرو شدیم نیک ایستاد و خطاب به آنها گفت: اگر محتاج نور ایمانید برگردید به دنیا و از آنجا بیاورید. یکی از آن میان رو به من کرد و گفت: هان ای بنده خدا! مگر ما با هم در یک دین نبودیم، مگر ما و شما روزه نمی گرفتیم و نماز نمی خواندیم؟ چرا حالا ما را به بازگشتن به آن سرای جواب می دهید که می دانی امکانش نیست؟! در حالی که از خشم دندان هایم را به هم می ساییدم، پاسخ دادم: بله با ما بودید اما برای ریشه کن کردن دین ما و نه یاری آن، همواره برای ضربه زدن به دین و آیین اسلام در کمین نشسته بودید و اکنون دریافتید که از فریب خوردگان بوده اید. (سوره حدید/ آیه14)ادامه دارد ...
سلام
امیدوارم من از التماس کنندگان نباشم
شاد باشی
سلام
وب خوبی داری
من آپم
من دیگر ....... دارم و قادر به عروسی کردن نیستم
ممنون
سلام. خوبی؟ دفتر عشق آپدیت شد . منتظر حضورت هستم . شاد باشی... یا حق/هر شب قلم سرد زندگی ام را بر میداشتم و مشق فردای تنهایی را در دفتر تنهایی هایم می نوشتم .
هر سحرگاه دفتر تنهایی هایم خیس خیس بود ، خیسی دفترم به خاطر اشکهایی بود که از روی تنهایی میریختم
هر شب مشق تنهایی را با نام خدا آغاز می کردم و با سکوت پر درد تنهایی به پایان میرساندم.. همدم من چراغ بود و قلم ، دفتری کهنه بود یک دنیا غم.