شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

خسته از آوارگی ها

 

   خسته از آوارگی ها

   آسمان با ما غریبه

   دست ما تنها و خالی

   قلب آدم ها غریبه

   بی محبت هر نگاهی

   شیشه چشما غریبه

   از برای بی پناهان

   گردش دنیا غریبه

 

   خفته بر لبهای کوچه

   نغمه های آشنایی

   در خیابان های ساکت

   مانده تنها رد پایی

  
   خاک من کو خاک من کو

   خانه من در وطن کو

   ای خدا اینجا وطن نیست

   عشق من ایران من کو

  
   آنکه سامانی ندارد
  
   سر به خشت غم گذارد

   تن به طوفان می سپارد

   آنکه دیواری ندارد

   آسمان بر شوره زاران

   قطره ای باران نبارد

   در دل آواره هرگز

   دانه شادی نکارد

غروب

 

نظرات 4 + ارسال نظر
بانمک دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:47 http://www.banamak.blogsky.com

حسین آقا سلام
خسته نباشی داداش
امیدوارم که این ایام خوش گذشته باشه
سال پربار و توام با موفقیت برایت آرزو میکنم
شاد وپاینده باشی
مهدی

مینا سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:33 http://sepidehdaman.blogsky.com

اولللللللللللللللللللللللل
سلام
خوبید؟
چرا اینقدر ناامید؟ ایران هنوزم خوب و قشنگه ...فقط آدماش یه نموره ... نگم بهتره ... خودتون بهتر میدونید چه جوریند ...
من فکر میکنم وقتی داریم به ایران فکر میکنیم و به جای جایش سفر میکنیم , اگه مسایل سیاسی و مذهبی و کنار بذاریم ... بازم به همون قشنگیها و زیباییها میرسیم.
به قول سهراب چشمها را باید شست ... جور دیگر باید دید.
پایدار باشید.
در پناه حق.

مونا دوستی برای هیچ فصول جمعه 18 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 18:36

دینگ دینگ
سلام
خوبی؟
حسین داستانات فوق العاده اس هم خنده داره هم گریه دار
مخصوصا اون از جنه...
بازم از اون داستانا بنویس
موفق باشی
بای

arman یکشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 17:00

salam khobi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد