شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

شهر ارواح

اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی

داستان ارواح- قسمت آخر- در انتظار قیامت

قسمت چهل و سوم

در انتظار قیامت

     و حالا ما برزخیان وادی السلام، کسانی هستیم که بدون کوچکترین کدورت (سوره اعراف/ آیه47) حسادت، رقابت، کینه، حرص، وحشت، دلهره، چشم و هم چشمی و ... به زندگی سراسر شادی و بانشاط خود ادامه می دهیم و در انتظار قیامت عظمای الهی هستیم تا پس از گذشتن از پل صراط قیامت به بهشت موعود وارد شویم. (بحارالانوار/ ج6 ص234) اما به ناچار بایستی سالها بر عمر جهان مادی بی سکنه بگذرد و وضع آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست بهم ریزد تا مقدمات قیامت فراهم گشته، صور حیات نواخته شود و روحها به بدنها برگردند.

 

السلام ای بعد ما آیندگان رفتنی

بر شما خوش باد این غمخانه ناماندنی

 

(پایان)

داستان ارواح- قسمت چهل و دوم- صور مرگ

قسمت چهل و دوم

صور مرگ

(سوره زمر آیه 68، سوره یس آیه 29، سوره نمل آیه 87 و تفسیر نمونه جلد 19)

 

     و آنروز فرا رسید، روزی که عالم برزخ خریدار هزاران انسانی شد که به ناگاه و سراسیمه جهان مادی را ترک گفتند.

     یک بار که عده ای از آنها در حلقه ما حضور داشتند، خاطرات خود را از آن لحظات آخر بیان کردند. چنانچه یکی از آنها می گفت: من در بازار مشغول خرید بودم. همین که خواستم مبلغ جنسی را که برداشته بودم بپردازم ناگهان صیحه وحشتناک و بلندی را شنیدم که تحمل مرا ربود و در دم جان سپردم.

     دیگری می گفت من مشغول گفتگو با دوستم بودم که آن صدای بی مانند، روح ما را از بدنمان جدا کرد.

     پس از آن صحبتها بود که ازنیک توضیح خواستم و او در جوابم گفت: صدایی که مردمان آخرالزمان شنیدند و از وحشت آن به ناگاه جان سپردند، صور حضرت اسرافیل بود که به دستور خدای متعال صورت گرفت و با آن صدا همه اهل زمین و آسمان جان سپردند. اینک هیچ جنبنده ای در عالم وجود ندارد. آنکه هست، خداست و بس.

     از تصویر این صحنه، شگفت زده شدم اما هنگامی بر شگفتی من افزوده شد که نیک از صور دیگر سخن به میان آورد. او گفت: هنگام برپا شدن قیامت کبری، حضرت اسرافیل صور حیات را می دمد تا همگان زنده شوند.

     و اینک من با شفاعت مجدد چهاردهم معصوم(ع) و چند تن از شهدا (بحارالانوار/ ج3 ص299) جایگاهم به نقطه بالاتری تغییر کرده است. (اصول کافی/ ج2 ص598)

     خیلی بالاتر از مکان من، جایگاه شهدا قرار گرفته است که صدای شادی آنها موجب سرور اهالی همجوارشان می شود.

     بسیاری از اوقات به حال کسانی که با شهداء محشور بوده و نشست و برخاست دارند غبطه می خورم اما با این همه رحمت الهی دلم را آرام می کند.

     از اینها مهمتر ، عده ای از شیعیان خالص، گاه گاه به عالیترین نقطه وادی السلام رفته و با خاندان با عظمت رسول خدا(ص) ملاقات می کنند. (بحارالانوار/ ج6 ص 245)

ادامه دارد ...

داستان ارواح- قسمت چهل و یکم- ظهور

قسمت چهل و یکم

ظهور (جهان منتظر)

(داستان ظهور، تنها برداشتی از روایات جلد 13 بحارالانوار می باشد. اما اینکه حقیقت ظهور و قیام چگونه به واقعیت خواهد رسید را جز خدا نمی داند.)

 

روزگار ما شده از شام ظلمانی بتر

از فراق روی تو ای صبح نورانی بیا

دهر زندانست بی روی تو بر ما شیعیان

بر تسلای دل این جمع زندانی بیا

دی طبیبی گفت درد هجر بی درمان بود

ای ولی الله تو بر این درد درمانی بیا

 

     دنیا مادی همچنان برقرار و ما در رحمت الهی همواره غوطه ور بودیم. غیر از دروازه امام و پیامبران همه دروازه های وادی السلام پذیرای سعادتمندان عالم برزخ بود. اما اخباری که از جاده ها و راه های برهوت می رسید حاکی از گرفتاری عده زیادی از مردم بود و از دیگر سو تعداد اهالی دشت عذاب هر آن رو به افزایش بود. همه اینها نشانگر دنیایی پر از ظلم و ستم بود که از یک سو دروازه شهادت و از سوی دیگر دشت عذاب را پر رونق جلوه می داد و عده ای را در برهوت بی پایان معطل و گرفتار نموده بود.

     اما دیری نپایید که با رفت و آمد مرتب فرشتگان اوضاع عجیبی بر وادی السلام حاکم شد. وقتی علت را از نیک جویا شدم در جوابم گفت: هر چه هست مربوط به دنیاست. ظاهراً قرار است اتفاق بسیار بزرگی بیفتد.

     هنگامی از این اتفاق بزرگ مطلع شدم که در جمع بسیار صمیمی و دوست داشتنی تعدادی از دوستان نشسته بودم؛ در آن لحظه فرشته ای پس از عرض سلام به جمع حاضران، خطاب به یکی از مومنین گفت: امام ظهور کرده است، اگر خواستی می توانی به دنیا برگشته در کنار او باشی و البته اگر نخواستی می توانی همچنان در جوار رحمت الهی در ناز و نعمت بیارامی. آن مومن با لیاقت، رفتن را ترجیح داد و از پیش ما رفت.

     حال برای همگان روشن شده بود که قائم آل محمد(ص) ظهور کرده است تا دنیای مالامال از ظلم و جور را به سوی حق و عدالت سوق دهد.

     مدت ها گذشت. هر چند از نظر ما زمانی اندک بود اما سالها بر عمر جهان مادی گذشته بود. در این مدت ما مرتب از تازه واردها خبرهای ظهور و قیام حضرت را جویا می شدیم.

     یکی از آنها می گفت: جهان در شعله های ستم ستمگران می سوخت. هر گروهی که احساس قدرتی می کرد، علم جنگ را بلند می نمود. صدای مظلومان به هیچ کس و به هیچ کجا نمی رسید. آشوب و بلا و لرزه های پی در پی زمین را با آن همه گستردگی اش پیش چشمان جهانیان تنگ و کوچک کرده بود. همه خسته و ناامید بودند. اما رشته ای از امید را به آمدن یک منجی عادل دلسوز گره زده بودند.

     اسلام که با غربت ظهور کرده بود، دوباره به لاک غربت فرو رفته بود و چنین بود حال دنیا و مردمان آن تا اینکه چندی قبل از ظهور حضرت، در ماه رجب، سه ندای آسمانی به گوش رسید که همه را در تعجب فرو برد. اولین ندا پشت تمام ظالمین را به لرزه درآورد چرا که آنها را تهدید به لعنت الهی کرده بود. (الالعنة الله علی الظالمین)

     شاید از آن پس بود که اوضاع شام (سوریه، اردن، لبنان و فلسطین) آشفته تر گردید و در نهایت گروه سفیانی بر دو طایفه شورشی رقیب خود پیروز شد.

     در همان زمان حرکت ها و قیام های کوچک و بزرگی در گوشه و کنار دنیا به وقوع پیوست. همچنین خبر رسیده بود که از خراسان لشکری به عراق می آید و شخصی از یمن هم سپاهی را برای یاری حق براه انداخته است.

     بعدها یکی دیگر از تازه واردها گفت: قبل از ظهور و قیام حضرت، زمزمه هایی به گوش می رسید که: موجودی یک چشم به نام دجال در حال فریب مردم است و ادعا می کند که او خداست! و همه باید از او پیروی کنند. تبلیغات گسترده و زیرکانه او گروه زیادی را بدام انداخته بود به طوری که هر روز گروه زیادی به فرمانبری او تن می دادند. از مکه هم خبرهایی می رسید که: 313 نفر از مومنین که بهترین و صالحترین انسان های روی زمین هستند برای یک امر مهم در مسجدالحرام گرد آمده اند و چند روز بعد معلوم شد که آنها برای بیعت با یکی از فرزندان رسول خدا(ص) به مکه سفر کرده اند.

     در همین اوضاع و احوال در جمعه روزی که مصادف با عاشورا بود ناگهان صدای دلنشین و رسایی از داخل مسجدالحرام این آیه را تلاوت نمود:

بَقِیَّة ُ اللهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُومِنینَ

و در ادامه فریاد برآورد:

اَنَا بَقِیَّة الله فی اَرضِه

     و بعد از آن ندایی از آسمان فرود آمد که: حق، در پیروی کردن از قائم آل محمد است.

     ظالم و مظلوم، زن و مرد، کوچک و بزرگ، همه در حیرت فرو رفته بودند. در این حال صدای شیطنت آمیزی از گوشه دیگر دنیا بلند شد که حق را در پیروی نمودن از سفیانی می دانست. عده زیادی از شنیدن این فریاد شیطان درتشخیص حق دچار شک و تردید شدند.

     پس از ظهور، حضرت با یاران بسیار اندک خود عازم مدینه می شود. مردم که شنیده بودند این شخص، منجی عالم بشریت است، از کمی نیروی او سخت در تعجب بودند و باور نمی کردند که چنین کسی بتواند بشر را نجات دهد. وقتی حضرت به مدینه رسید با خبر شد که سفیانی یک لشکر مجهز را برای قتل او روانه مدینه کرده است. حضرت قائم(عج) از مدینه به مکه می آید اما لشکر سفیانی که در تعقیب حضرت بود در نزدیکی های مکه در منطقه بیداء (سرزمینی بین مکه و مدینه که به مکه نزدیکتر است) ناگهان با شنیدن یک ندای آسمانی، در زمین فرو می روند.

ادامه جریان را یکی دیگر از آگاهان این گونه تعریف کرد:

     پس از آنکه تمام جهانیان از ظهور حضرت آگاه شدند، گروه گروه از شیعیان خالص برای بیعت وارد مکه می شدند، حتی اهل خراسان نیز به درخواست امام، با آن حضرت بیعت کردند، تا اینکه یک روز ولوله افتاد که حضرت قائم(عج) از امروز قیامش را آغاز و به مقصد مدینه حرکت خواهد کرد. امام از مکه به مدینه و از آنجا به کوفه آمد و پس از مدتی که در کوفه ماند آنجا را به مقصد عذراء ترک کرد. در عذراء، عده زیادی به حضرت پیوسته، لشکر با عظمتی را به وجود آوردند، در همین نقطه سپاه آن حضرت با سفیانی و باقی مانده لشکرش رو در رو قرار گرفت و در همان ابتدا گروهی از هر دو طرف به سپاه مقابل خود ملحق شدند. در این صف آرایی حق و باطل، هر یک از دو طرف قصد براندازی نیروهای مقابل را داشتند. در سپاه امام، افرادی همچون مالک اشتر، مقداد، سلمان، عبدالله بن شریک عامری، داوود رقی و گروه دیگر از بزرگان به چشم می خوردند که از عالم برزخ به دنیا برگشته بودند. تا افتخار یابند در رکاب آن حضرت به جهاد بپردازند.(رجعت یعنی بازگشت معصومین(ع) و برخی از پیروانشان پس از مرگ و هنگام و یا پس از ظهور حضرت مهدی(عج). آیات فراوانی مساله رجعت را تایید می کنند به حدی که معصومین فرموده اند: کسی که به بازگشت ما به این جهان ایمان نداشته باشد از ما نیست. از فرمایشات مرحوم سید مرتضی بر می آید که: بعد از ظهور حضرت مهدی(عج) گروهی از خوبان به جهان باز خواهند گشت تا افتخار یاری او را درک نموده، حکومت حق را مشاهده کنند و گروهی از دشمنان سرسخت نیز زنده خواهند شد تا به انتقام الهی در نیا گرفتار شوند و این کار از قدرت خدای متعال بعید نیست.)

     اندک زمانی بعد، نبرد سختی آغاز شد که نتیجه آن جز پیروزی سپاه امام نبود. در آن نبرد تاریخی، سفیانی های خونخوار مورد انتقام سخت الهی واقع شدند چرا که آنها زمین را از خون یاران و دوستداران اهل بیت سیراب کرده بودند.

     حضرت پس از آن به جنگ دجال حیله گر به تل افیق می رود و پس از یک نبرد جانانه در یک روز جمعه، دجال و همراهانش را به نابودی وادار می سازد.

     بعدها یکی از یاران حضرت قائم(عج) که مدتی را در حکومت عدل آن حضرت سپری کرده بود، از برنامه های حضرت برایمان تعریف کرد:

     یکی از برنامه های حضرت، انتقام گرفتن از ستمگرانی بود که قبلا از دنیا رفته بودند. آنها را به دنیا بر می گرداند و به انتقام دنیایی خود می رساند. همان گونه که عده ای از خوبان هم به دنیا برگشتند تا از لذت یاری قائم آل محمد(ص) برخوردار شوند.

     من خود دو جنازه از برزخیان را دیدم که به دار آویخته شده بودند و سپس زنده شدند تا جنایاتشان را بر ایشان شرح دهند. در انتها در حالی که زار زار گریه می کردند به گناه خود اعتراف کردند و پس از آن به کیفر اعمالشان رسیدند.

     پس از نابودی و سرکوبی دشمنان عدل و دین، حضرت دستور سازندگی فراگیر را در جهان صادر کرد. زمین و آسمان هم ذخایر و برکات خود را برای بالندگی دولت آن حضرت آشکار ساخته کم کم نسیم عدالت بر شرق وغرب عالم وزیدن گرفت.

     سرانجام، بشر، مدینه فاضله و ناکجا آباد را به چشم خود دید و ناامیدی خود را از رسیدن به آن قطع کرد. بزرگترین افتخار من این است که چند روزی را در زیر پرچمِ عدالت گسترِ جهان، زندگی کردم و با نام و یاد او چشم از جهان فرو بستم.

     هر چند مدت ها قبل از ظهور حضرت قائم(عج) وادی السلام با آن همه گستردگی اش در غربت بسر می برد اما بعد از ظهور و خصوصا در دوران حکومت عدل آن حضرت دروازه های وادی السلام مرتب پذیرای سعادتمندانی بود که پل صراط برزخ یعنی برهوت را در مدت بسیار اندکی می پیمودند.

     آنها که عمری را تحت لوای حکومت الهی در جهان سپری کردند از دنیا آباد و آزاد و حکومتی مقتدر و بالنده خبر دادند. حکومتی که نور هدایتش تا آخرین روز از عمر دنیا تابنده بود تا اینکه خداوند اراده کرد تا بساط زندگی بشر را از روی زمین برچیند. (البته این برداشت نشود که حضرت قائم (عجل الله فرجه) تا آخرین روز از دنیا، بر دنیا حکومت خواهد کرد. حقایق را خدا می داند)

کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را؟

کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند

یک جا فدای قامت رعنا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی

ترسم خدا نخواسته که رسوا کنم ترا

ادامه دارد ...

داستان ارواح- قسمت چهلم- هدایای زندگان

قسمت چهلم

هدایای زندگان

     مدت ها بود که به زندگی باصفا و شادی بخش خود در وادی السلام ادامه می دادم و هرازگاهی از هدایای بازمانگان و مومنین و دوستانم بهرمند می شدم.

     هدایای آنها که همان دعا و استغفارشان بود مرا همچون غریقی که نجات یافته باشد خوشحال می نمود. (محجة البیضاء/ ج8)

     خیری که از باقیات صالحاتم حاصل می شد مرتب به من می رسید و مرا بیش از پیش شاد می نمود. (سوره مریم/ آیه76)

     هر کسی به مزارم حاضر می شد با او انس می گرفتم و از حضورش خوشحال می شدم. (محجة البیضاء/ ج8) حتی یک فاتحه آنها برای من از تمام دنیا خوشحال کننده تر بود ولی می دانم که زندگان این حقیقت را درک نمی کنند.

ادامه دارد ...

داستان ارواح- قسمت سی و نهم- دیدار از خانواده

قسمت سی و نهم

دیدار از خانواده

     در این لحظه به یاد بازماندگانم افتادم و به نیک گفتم: من می خواهم هر طور شده سری به دنیا بزنم و آنها را از خواب غفلت بیدار کنم تا بدانند مرگ یعنی رهایی. رهایی از تمامی دردها و رنجهایی که در آن عالم است. اگر بفهمند اینجا چقدر باصفاست دیگر مرگ برایشان تلخ نخواهد بود.

     نیک در جواب گفت: اینکه بخواهی تمام اخبار اینجا را به آنها تفهیم کنی ممنوع است. (بحارالانوار/ ج6 ص200) اما می توانی سری به آنها بزنی. با خوشحالی گفتم: چطور؟ گفت: هر یک از اهالی برزخ اجازه دارند به صورت پرنده ای لطیف درآیند و به اهل خود سرکشی کنند. مدت این دیدارها به تناسب لیاقت آنهاست. برخی هر جمعه، بعضی هر ماه و گروهی سالی یکبار این اجازه را پیدا می کنند. (بحارالانوار/ ج6 ب8) آنگاه نیک دستش را روی شانه ام نهاد و گفت: تو هم آماده شو. زیرا در این لحظه می توانی سری به آنها بزنی.

     تاریکی شب، دنیا را سیاه کرده بود. روی دیوار نشستم و از پشت شیشه رفتار آنها را زیر نظر گرفتم. همسرم مشغول کارهای داخل منزل بود و بچه ها، هر یک مشغول تکالیف مربوط به خود بودند. سری هم به خانه پسر و دختر بزرگم زدم و از آنجا به خانه برادران و خواهرانم رفتم. از اینکه هیچکدام را مرتکب گناه ندیدم بسیار خوشحال شدم. (بحارالانوار/ ج6 ب8) ولی چون بیشتر از آن طاقت ماندن در دنیا را نداشتم به مکان خود در وادی السلام بازگشتم.

ادامه دارد ...