-
سوالاتی از احضار روح و احضار جن
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1385 22:52
سلام تعدادی از دوستان درمورد احضار روح و جن سوال کرده بودند؛ و تکرار این سوالات باعث شد که تذکرات زیر را خدمت دوستان اعلام کنم. اول: اینکه احضار روح و جن و مصاحبه با آنها واقعیت داشته و روشهای بسیار زیادی داره که راحتترین روش، روش حروف الفباست. دوم: تمامی انسانها قادر به احضار روح از روش حروف الفبا هستن. تنها و تنها...
-
عشق
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1385 22:56
چراغ روی تو را شمع گشت پروانه مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه خرد که قید مجانین عشق می فرمود به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامی فدای جانانه من رمیدم ز غیرت ز پا فتادم دوش نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه چه نقشه ها که بر انگیختم و سود نداشت فسون ما بر او گشته است افسانه...
-
لطائف الطوائف فخر الدین علی صفی
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1385 22:52
گوشه ای از لطائف الطوائف فخر الدین علی صفی منصور خلیفه، به عربی گفت: « چرا شکر حق بجای نمی آوری؟ چون با ورود من طاعون از میان شما دفع شد.» عرب گفت: « شکر حق بجای آورم. ولی ربطی به شما ندارد! چون حق تعالی از آن عادل تر است که دو بلای هم زمان بر ما فرود آورد.» سمجی بی ادبی می کرد. عزیزی او را ملامت کرد. سمج گفت:« چه...
-
حکایات شیرین پارسی
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 22:31
حکایات شیرین پارسی روزی یک مسافر در میان راه به درخت گردویی رسید و تصمیم گرفت کمی در سایه آن استراحت کند. همین طور که در سایه لم داده بود، کمی آن طرفتر چشمش به کدو تنبل بزرگی افتاد. پیش خود گفت:« کارهای خدا اصلا حساب و کتاب ندارد! کدوی به آن بزرگی بر ساقه ای نازک و گردویی به این کوچکی بر درختی عظیم.» در حالی که مرد...
-
انتظار
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 12:20
جمعه ها با عشق خلوت می کنم از تو از آینده صحبت می کنم زیر سقف یک خیال نقره ای چشم هایت را زیارت می کنم بر ضریح ابروانت بوسه ای می گذارم عرض حاجت می کنم با نگاهم آیه های عشق را خیس و بارانی تلاوت می کنم می نشینم روی بال اشتیاق حس خوبم را سخاوت می کنم با زبان بی زبانی جان من با تو بودن را ضمانت می کنم می نویسم روی متن...
-
قلعه اجنه
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1385 14:19
تصاویر زیر رو از یه قلعه یا کاروانسرای مخروبه در کنار شهرم گرفتم. قلعه ای معروف به قلعه اجنه حالا چرا این اسمو روش گذاشتن؟ این طور واست بگم که هر کس با این قلعه سرو کار داشته حوادث و صداها و موارد عجیبی ازش دیده که قطعا تا آخر عمر در ذهن داره. مثلا پایین ریختن خاک و تکه پارچه و تکه های چوب از آسمون. یا صدای بسیار بلند...
-
چند عکس جدید از قلعه شهر ارواح
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1385 10:55
سلام دوستان و حالا چند عکس جدید از قلعه شهر ارواح. جای شما خالی خیلی اینجا باحاله
-
مسافر
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 21:51
ای سکوت لحظه هایم خالی از آواز تو آسمانی مه گرفته خالی از پرواز تو خانه ای بی پنجره در انتهای کوچه ام مژده پایان این بی رونقی ها ساز تو پر غرور با اصالت . جاری جاوید من ای تمام بی نیازی ها درون ساز تو پشت پرده مانده ای . قهرت خسوف واژه ها جنس شبهای چو یلدای من از آغاز تو همسفر بی تو مسافر می رود در این سفر بی ترانه...
-
حادثه
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1385 13:12
نصر و من الله و فتح ال ق ریب ملت شریف ایران توجه فرمایید توجه فرمایید نهچیر آزاد شد ملت شریف ایران توجه فرمایید توجه فرمایید دقایقی پیش طی عملیات فتح النهچیر ایالت نهچیر توسط نیروهای جان بر کف گردان ۴۸۴ گروهان ۳ مجلسی از دست دشمنان فرضی نجات یافت. ملت شریف ایران توجه فرمایید توجه فرمایید نهچیر آزاد شد
-
دل را به نام عشق خود کردی
شنبه 26 فروردینماه سال 1385 22:06
کنار سایه ها آرام می گیری صدایت ساز لادن هاست نگاه آبیت بر قاب قلبم می نویسد عشق و من حیران به دنبال وجود تو صدایم کردی و رفتی و من در انتظار تو چه شبها را سحر کردم تو آن روز از کنار پنجره با مهربانی غنچه ای دادی تبسم کردی و دل را به نام عشق خود کردی تو رمز خنده لبهای من هستی تو می آیی و با خود یک سبد لبخند می آری و...
-
راز خوشه های مروارید
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 07:46
افسانه های کهن پارسی راز خوشه های مروارید در زمان قدیم پادشاهی بود که ادم عادل و رعیت پروری بود. روزی شاه دید یه مار روی سنگ خواستگاری خوابیده و فهمید که شکایتی داره. درویشی که زبان حیوانات را بلد بود با مار صحبت کرد و فهمید که شاه مارها گوزنی خورده و شاخهاش توی گلوش گیر کرده و رو به مرگه. پادشاه نجاری را با مار...
-
خسته از آوارگی ها
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 01:23
خسته از آوارگی ها آسمان با ما غریبه دست ما تنها و خالی قلب آدم ها غریبه بی محبت هر نگاهی شیشه چشما غریبه از برای بی پناهان گردش دنیا غریبه خفته بر لبهای کوچه نغمه های آشنایی در خیابان های ساکت مانده تنها رد پایی خاک من کو خاک من کو خانه من در وطن کو ای خدا اینجا وطن نیست عشق من ایران من کو آنکه سامانی ندارد سر به خشت...
-
شاید
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1385 19:38
شاید اون جوری که باید قدرتو من ندونستم حرفایی بود توی قلبم من نگفتم نتونستم من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومه نقش اون چشمای معصوم لحظه لحظه رو به رومه نیومد روی زبونم که بگم بی تو چی هستم که بگم دیوونتم من زندگی مو به تو بستم تو را دیدم مثل آینه توی تنهایی شکستی من کلامی نمی گفتم که برام زندگی هستی نمی دونستی که...
-
مرگ
جمعه 11 فروردینماه سال 1385 02:42
و هر روز غروب چشم بر راه توام تا سوار بر اسبی سفید مرا به بزم خویش درآوری ای تک فرشته آسمان من ای ملک الموت
-
حسرت عشق
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 11:39
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد کس جای در این خانه ویرانه ندارد دل را به کف هر که دهم باز پس آرد کس تاب نگهداری دیوانه ندارد گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی گفتا چه کنم دام شما دانه ندارد
-
تصاویر شهر ارواح
چهارشنبه 9 فروردینماه سال 1385 05:27
در شهر ارواح یه کاروانسرای قدیمی هست که همه میگن پره از روح و جن و این جور چیزا که چندتا عکس ازش واستون گذاشتم.
-
داستانهایی از جن و روح - قابله
سهشنبه 8 فروردینماه سال 1385 21:01
قابله و هدیه جن سالها پیش در محله دهنو( شهر مبارکه اصفهان) پیرزن قابله ای به نام "بی بی ماماچی" که در کار خود همتا نداشت زندگی می کرد. نیمه شبی درب خانه قابله کوبیده شد و مردی سراسیمه به پای زن افتاد و برای تولد فرزندش کمک طلبید. پیرزن پذیرفت و پشت سر مرد راهی خانه مرد شد. در مسیر از چند باغ و مزرعه گذشتند که ناگاه زن...
-
عید مبارک
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 01:20
* سال نو بر شما عزیزان مبارک باد *
-
تصویر
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 14:44
ها نظر یادت نوره جییییییییییییگر.
-
تصویر
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 08:05
نظرتون در مورد عکس زیر چیه
-
ارتباط با اجنه
جمعه 26 اسفندماه سال 1384 07:41
خوب امروز می خواهم براتون یه چیزهایی از ارتباط انسان و جن تعریف کنم. امیدوارم که این شنیده های من واقعیت داشته باشه و مورد پسند شما قرار بگیره. یک روز چوپان برای سیراب کردن گوسفندان به سمت رودخانه رفت. ولی در چند متری آب از تعجب خوشکش زد. دو تا دختر خیلی زیبا بیشتر از اون زیبایی ای که توی ذهن قابل تصوره توی آب مشغول...
-
تصویر
چهارشنبه 24 اسفندماه سال 1384 23:44
نظرتون در مورد تصاویر زیر چیه؟
-
افسانه تنبل احمد
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 20:04
افسانه های کهن پارسی تنبل احمد یکی بود یکی نبود. یه روز پادشاه پیرزنی را دید که یه چشمش کور بود و یه پاش لنگ. ازش پرسید پیرزن اینجا چکار داری؟ پیرزن گفت کار من اباد کردن و ویران کردن خانه است. پادشاه گفت مگه میشه من که باور نمی کنم تو رو چه به این کارها. پادشاه سه دختر داشت. از اولی پرسید نظر تو چیه؟ گفت مرد خونه را...