-
گلزار زهرا (علیهااسلام)
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 15:54
اى ز نور چهره ات تابنده ماه و مشترى خیره ، چشم اختران گنبد نیلوفرى آفتاب برج عصمت ، گوهر درج عفاف شمع بزم آفرینش ، مهد فضل و سرورى در حریم عفتش ، مریم ز جان خدمتگزار هاجر آنجا ایستاده با ادب در چاکرى آیت عصمت ز خلاّق ازل بر فاطمه ختم شد، چون بر محمّد (ص) آیت پیغمبرى قدر این یکدانه گوهر را على دانست و بس آرى آرى قدر...
-
قابل توجه کلیه بروبچز چت و اینتر و ... (کتاب فارسی ابتدایی جدید)
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 15:52
گاو ما ما می کرد گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند.او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای...
-
اختتامیه سرگذشت ارواح
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 19:47
بیانیه اختتامیه مجوعه داستان های سرگذشت ارواح سلام دارم خدمت کلیه بروبچ با حالی که توی این مدت نسبت به بنده و وبلاگ خودشون ابراز لطف داشتن و با حضورشون سبب دلگرمی این روح کوچولو بودند. دمتون گرم. امیدوارم برگ سبزی که پیش کش کردم لایق افتاده باشه و مورد پسند. و اما نظر به دنگ و فنگ های کپی رایت و امثالهم خدمتتون عارضم...
-
داستان ارواح- قسمت آخر- در انتظار قیامت
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 22:03
قسمت چهل و سوم در انتظار قیامت و حالا ما برزخیان وادی السلام، کسانی هستیم که بدون کوچکترین کدورت (سوره اعراف/ آیه47) حسادت، رقابت، کینه، حرص، وحشت، دلهره، چشم و هم چشمی و ... به زندگی سراسر شادی و بانشاط خود ادامه می دهیم و در انتظار قیامت عظمای الهی هستیم تا پس از گذشتن از پل صراط قیامت به بهشت موعود وارد شویم....
-
داستان ارواح- قسمت چهل و دوم- صور مرگ
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 21:22
قسمت چهل و دوم صور مرگ (سوره زمر آیه 68، سوره یس آیه 29، سوره نمل آیه 87 و تفسیر نمونه جلد 19) و آنروز فرا رسید، روزی که عالم برزخ خریدار هزاران انسانی شد که به ناگاه و سراسیمه جهان مادی را ترک گفتند. یک بار که عده ای از آنها در حلقه ما حضور داشتند، خاطرات خود را از آن لحظات آخر بیان کردند. چنانچه یکی از آنها می گفت:...
-
داستان ارواح- قسمت چهل و یکم- ظهور
پنجشنبه 17 خردادماه سال 1386 20:32
قسمت چهل و یکم ظهور (جهان منتظر) (داستان ظهور، تنها برداشتی از روایات جلد 13 بحارالانوار می باشد. اما اینکه حقیقت ظهور و قیام چگونه به واقعیت خواهد رسید را جز خدا نمی داند.) روزگار ما شده از شام ظلمانی بتر از فراق روی تو ای صبح نورانی بیا دهر زندانست بی روی تو بر ما شیعیان بر تسلای دل این جمع زندانی بیا دی طبیبی گفت...
-
داستان ارواح- قسمت چهلم- هدایای زندگان
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 21:28
قسمت چهلم هدایای زندگان مدت ها بود که به زندگی باصفا و شادی بخش خود در وادی السلام ادامه می دادم و هرازگاهی از هدایای بازمانگان و مومنین و دوستانم بهرمند می شدم. هدایای آنها که همان دعا و استغفارشان بود مرا همچون غریقی که نجات یافته باشد خوشحال می نمود. (محجة البیضاء/ ج8) خیری که از باقیات صالحاتم حاصل می شد مرتب به...
-
داستان ارواح- قسمت سی و نهم- دیدار از خانواده
یکشنبه 6 خردادماه سال 1386 20:51
قسمت سی و نهم دیدار از خانواده در این لحظه به یاد بازماندگانم افتادم و به نیک گفتم: من می خواهم هر طور شده سری به دنیا بزنم و آنها را از خواب غفلت بیدار کنم تا بدانند مرگ یعنی رهایی. رهایی از تمامی دردها و رنجهایی که در آن عالم است. اگر بفهمند اینجا چقدر باصفاست دیگر مرگ برایشان تلخ نخواهد بود. نیک در جواب گفت: اینکه...
-
داستان ارواح- قسمت سی و هشتم- کوثر برزخی
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 21:01
قسمت سی و هشتم کوثر برزخی پس از مدتی به نهر زیبا و خیره کننده ای رسیدیم که هرگز در عمرم و حتی در خیال و رویا نیز چنین نهری ندیده بودم. از یک سمت نهر، آب زلال و از سمت دیگر شیری جریان داشت که از برف سفیدتر بود و عجیب اینکه در میان این دو نهر شرابی روان بود که در سرخی، مانند یاقوت و در لطافت بی نظیر بود. نگاهی به بالا و...
-
داستان ارواح- قسمت سی و هفتم- مراسم استقبال
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 22:01
قسمت سی و هفتم مراسم استقبال وقتی نگاهم به محیط داخل وادی السلام افتاد، ناخودآگاه از حرکت باز ایستادم و ازدیدن آن همه منظره زیبا و باور نکردنی در حیرتی عمیق فرو رفتم. نمی دانم چه مدتی در آن حال بودم که احساس کردم کسی شانه ام را تکان می دهد، چشمانم را گشودم؛ صورت خندان نیک را دیدم. از اینکه دوباره او را کنار خود می...
-
داستان ارواح- قسمت سی و ششم- دروازه های وادی السلام
پنجشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1386 21:09
قسمت سی و ششم دروازه های وادی السلام نگاهم به بالا افتاد، خبری از دود و آتش نبود. هر چه بود نور بود و نور، و هر چه جلو می رفتیم بر شدت آن افزوده می شد. زمین صاف و همه جا سبز و با طراوت دیده می شد. شادی امانم را بریده بود. حتی نیک را چنان شاد دیدم که تا آن لحظه او را اینچنین غرق سرور و شادی ندیده بودم. بی اختیار از نیک...
-
داستان ارواح- قسمت سی و پنجم- دروازه ولایت
چهارشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1386 21:24
قسمت سی و پنجم دروازه ولایت احساس می کردم سبکتر از همیشه قدم بر می دارم. گویا می خواستم پرواز کنم و در یک آن خود را به وادی السلام برسانم. نگاهی به بالا کردم، اثری از آتش نبود. اما لایه های نازکی از دود به چشم می خورد که آن هم با تابش نور سفید و دلگشایی، رو به زوال بود. گاه گاه گیاهان سبز و زیبایی به چشم می خوردند. با...
-
داستان ارواح- قسمت سی و چهارم- مژده شفاعت
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1386 21:31
قسمت سی و چهارم مژده شفاعت (تذکر این نکته ضروری است که اساس شفاعت مخصوص قیامت می باشد. اما به خاطر محتوای تربیتی آن و مجال داستانی، ناگزیر شدیم آنرا در این مجموعه و در این قسمت (برزخ) تحت عنوان مژده شفاعت به رشته حکایت در آوردیم. تا جلوه کوچکی را از آن مسئله مهم اعتقادی به نمایش در آورده باشیم. بدیهی است که آیات و...
-
داستان ارواح- قسمت سی و سوم- نبرد سرنوشت ساز
سهشنبه 21 فروردینماه سال 1386 08:33
قسمت سی و سوم نبرد سرنوشت ساز گذرگاه پرخطر مرصاد را پشت سر گذاشتیم. آمدیم و آمدیم تا اینکه از دور هیکل عجیب و سیاهی در وسط جاده نمایان شد. وقتی جلوتر آمدیم به نظر آشنا رسید. وقتی نزدیکتر رفتیم، آنرا به خوبی شناختم. گناه بود، با قیافه ای کوچک و لاغرتر از قبل و با لباسی عجیب و غریب. همدوش نیک تا چند قدمی گناه پیش رفتم....
-
داستان ارواح- قسمت سی و دوم- گذرگاه مرصاد
سهشنبه 14 فروردینماه سال 1386 14:53
قسمت سی و دوم گذرگاه مرصاد براحتی مسافت زیادی را پیمودیم تا اینکه به یک گردنه رسیدیم. قبل از اینکه به بالای آن گردنه برسیم، صداهایی از آن سوی تپه به گوش می رسید. خواستم از نیک سئوال کنم اما بهتر دیدم که وقتی به بالا رسیدم، خودم از جریان آگاه شوم. وقتی نیک به بالای تپه رسید ایستاد، من هم با عجله و نفس زنان خودم را کنار...
-
داستان ارواح- قسمت سی و یکم- قطعه آتش
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1386 09:08
قسمت سی و یکم قطعه آتش چند قدمی که از آنها دور شدیم وسوسه شدم که به عقب نگاهی بیندازم. وقتی به پشت سرم نگاه کردم با کمال تعجب ماموران را دیدم که چهار دست و پای شخصی را گرفته و با زور قطعه ای از آتش را به او می خورانند . با دیدن این صحنه از حرکت باز ایستادم و به عقب برگشتم. نگاه کردن به این منظره برایم زجردهنده و ناله...
-
داستان ارواح- قسمت سی ام- داغ کردن
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 21:12
قسمت سی ام داغ کردن مسیر جاده ما را به بالای تپه کشاند. از آن بالا متوجه آن سوی تپه شدم. تعدادی از ماموران را دیدم که روی جاده ایستاده و چند نفر را متوقف کرده بودند. در کنار ماموران شعله هایی از آتش زبانه می کشید. من از ترس و وحشت خودم را به نیک رساندم و مانع از حرکت او شدم. نیک مهربانانه دستی به سرم کشید و گفت: نترس،...
-
داستان ارواح- قسمت بیست و نهم- جاده های انحرافی
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1385 22:28
قسمت بیست و نهم جاده های انحرافی سرانجام از آن تاریکی وحشتناک عبور کردیم و وارد بیابانی بی انتها شدیم. چند قدمی از غار دور نشده بودیم که نیک ایستاد و گفت: ببین دوست من، از این پس پیمودن مسیر با خطرات بیشتری همراه است؛ پس از آنکه نیم نگاهی به مسیر پیش رو افکند ادامه داد: هر کس که به نحوی در دنیا دچار انحرافی گشته در...
-
داستان ارواح- قسمت بیست و هشتم- سرعت عبور
جمعه 11 اسفندماه سال 1385 11:02
قسمت بیست و هشتم سرعت عبور مقداری که جلوتر رفتیم چندین نور ضعیف و متوسط توجه مرا به خوب جلب کرد. حدس زدم گروهی همانند ما در پرتو نور ایمانشان در حرکتند. چیزی نگذشت که به شخصی رسیدیم که در پرتو نوری از نورهای ضعیف، آهسته، قدم برمی داشت. سلام کردم و جویای حال او شدم. گفت: خسته شدم، با اینکه مدت هاست در این غار راه می...
-
داستان ارواح- قسمت بیست و هفتم- نزاع مجرمان
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 22:40
قسمت بیست و هفتم نزاع مجرمان حرف هایم که تمام شد خودم را به نیک نزدیک کردم و گفتم: زود برویم تا دوباره وبال گردنمان نشده اند. نیک گفت: اگر تمایل داری مشاجره و نزاعشان را با یکدیگر بشنوی، پس خوب دقت کن وقتی گوش سپردم صدای آنها را در دل تاریکی شنیدم که چند تن از آنها خطاب به گروهی دیگر می گفتند: اگر شما نبودید ما مومن...
-
داستان ارواح- قسمت بیست و ششم- التماس کنندگان
شنبه 28 بهمنماه سال 1385 22:10
قسمت بیست و ششم التماس کنندگان هنوز راه زیادی نپیموده بودیم که در دل تاریکی ضجه و فریادهایی به گوشم رسید. وقتی دقت کردم صدای چند نفری را شنیدم که التماس کنان از ما می خواستند که نور ایمان را به طرف آنها هم بگیریم تا در پرتو نور ما حرکت کنند. (سوره حدید/ آیه13) نیک همانطور که جلو می رفت مرا صدا زد و گفت: گوش به حرفشان...
-
داستان ارواح- قسمت بیست و پنجم- نور ایمان
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 22:13
قسمت بیست و پنجم نور ایمان رشته کوهی که در دامنه آن حرکت می کردیم سربر دامن کوهی بلند داشت که به آسمان آتشین ختم می شد و چون سدی مرتفع راه را بر هر عابری بسته بود. احساس کردم گرفتاری تازه ای برایمان پیش آمده است. با دلهره و اضطراب خود را به نیک رساندم و گفتم دوست من ظاهرا به بن بست برخوردیم، راه عبورمان بسته است، نیک...
-
داستان ارواح-قسمت بیست و چهارم- در بند گناه
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 09:37
قسمت بیست و چهارم در بند گناه ادامه راه بسی دشوار بود اما هر طور بود به کمک نیک پیش می رفتم. یک لحظه نگاهم به پایین کوه افتاد، بهت زده شدم و ایستادم. هیکل سیاه و بزرگی را دیدم که شخصی را دست و پا بسته و بی اعتنا به ناله و فغان او بر دوش گرفته و به بالای کوه حمل می کرد. فهمیدم آن هیکل زشت، گناه آن شخص است. نیک را دیدم...
-
داستان ارواح- قسمت بیست و سوم- ذوب شدن گناه
پنجشنبه 12 بهمنماه سال 1385 23:49
قسمت بیست و سوم ذوب شدن گناه همان طور که مسیر را می پیمودیم، جریان ناراحتی و لاغر شدن گناه را به نیک گفتم. نیک خندید و گفت: گناه حق دارد ناراحت شود چون هیکل او پیش از این در دنیا، بزرگ و عجیب بود که البته سختی هایی که در دنیا دیدی و صبرکردی (سوره شورا/ آیه 30 و میزان الحکم/ ج3 ص246 و 254) و زجری که هنگام مرگ کشیدی از...
-
داستان ارواح- قسمت بیست و دوم- عذاب یکی از بزرگان برزخ
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 13:11
قسمت بیست و دوم عذاب یکی از بزرگان برزخ درهمین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزریک می شد. پس از لحظه ای صدا واضح تر شد. و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت می کرد. با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟ نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت...
-
داستان ارواح- قسمت بیست و یکم- به سوی آتش
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 22:16
قسمت بیست و یکم به سوی آتش در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود می لرزیدم، پرسیدم به کجا؟ گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی. (میزان الحکم/ ج5 ص85) می دانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم. گناه با عجله و...
-
داستان ارواح- قسمت بیستم-گردباد شهوات
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 22:08
قسمت بیستم گردباد شهوات با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش آسمان ختم می شد و در حال حرکت بود. با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردباد به دور خود می چرخد. با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با...
-
داستان ارواح- قسمت نوزدهم- آتش حسرت
پنجشنبه 14 دیماه سال 1385 23:24
قسمت نوزدهم آتش حسرت از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم: چه مقامی! چه منزلتی! در حالیکه من مدتهاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات، دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیده ام، اما اینان با این سرعت خود را به مقصد می رسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند....
-
داستان ارواح- قسمت هجدهم- عبور شهدا
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 23:21
خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند، به مقام آنها نیندیشید که هرگز اندیشه شما بدانجا نرسد، به راه و هدف آنها فکر کنید و قدم گذارید و حرکت کنید. قسمت هجدهم عبور شهدا همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بی انتها ادامه می دادیم؛ در حالی که گرمای طاقت فرسای آسمان برای لحظه ای قطع نمی شد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر...
-
داستان ارواح- قسمت هفدهم- توبه
جمعه 1 دیماه سال 1385 00:33
« امام باقر (ع): در توبه همین بس که آدمی از کرده خویش پشیمان گردد. » قسمت هفدهم توبه پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد: البته این راهی که آمدی، قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود. اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد (سفینه البحار) هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند. گفتم: توبه من به خاطر...